.

.

.

.

حصار جهل

چگونه دست بر آریم استجابت را

که نیست روزنه ای پرتو اجابت را

بر آن گروه که غیر از صلیب کینه نساخت،

مسیح نیز دریغ آورد طبابت را

در آن صدف که کشاند به کام کوسه ترا،

طمع مکن به عبث گوهر نجابت را

خیال قتل برادر بپرورد قابیل

حسد چو پنبه کند رشته قرابت را

گشوده بال تعرض عقاب جور ولی

نیافت تیر دعا فرصت اصابت را!*

اگر رقیب دم از غربت شهیدان زد،

بهانه ایست که غالب شود رقابت را!

میان ما و حقیقت حصاری از جهل است

زوال کی رسد این سدّ پر صلابت را؟

شهریور 1381


*حافظ


عقاب جور گشوده ست بال بر همه شهر

کمان گوشه نشینی و تیر آهی نیست


ادامه مطلب ...

تضمین

می گفت رهنما

هر خشت این عمارت و تالار و سرسرا

چون برگهای دفتر تاریخ

ناظر به اتفاق بزرگی بود:

ایام بار عام و ملاقات چاکران،

احصاء مالیات ولایات

ابراز چاپلوسی اشراف و شاعران!



ای بس هراس توطئه از خواب می پراند

چشمی که جز اطاعت و کرنش ندیده بود

بیهوده می شتافت بدنبال قرص خواب!

تسکین این هراس گلوی بریده بود!


گفتم که این تجمل در حال انحطاط

جز مدرک حقارت انسان نیست

آنجا که فکر کرد عمارت به جای عدل،

تضمین جاودانگی نام آدمیست!



5 تیر 1390

ادامه مطلب ...

جنگ و گریز

صبح همراه خود آورده چو خرس قطبی

زمهریر سوزان


کوچه ها دالان ها

مثل سردابه ی واکرده دهان

در خیابان عبوس

سیل یاجوج و ماجوج روان

می شتابم که به این جنگ بپیوندم باز

کسل از خواب سراپا کابوس



آسمان از نفس سربی خیل ماشین

رنگ رو باخته است

مردمان ریخته دور اتوبوس

همچو گرگان به سر لاشه ی یک قربانی

ترس تاخیر از آن مضطربان

جنگ جو ساخته است!



آه ازین رابطه ی نان و ستیز

و ازین جنگ و گریز!

اتوبوسها رفتند

-لاک پشتان هیولا هیکل-

با شکمهای پر از استرس و حرص و ملال

می کشد راه نگاه من و مایوسی چند

تا کند تاکسی مغرور نزول اجلال



در فضای خفقان تاکسی

رادیو مارش نظامی می زد

پیش چشمم رژه می رفت صف دکانها

تا به بازار به جائی که خدا را هر روز

بی که آبی بدهند

از پی چند پشیز ناچیز

بر گلو تیغ نهند



خسته از جنگ سحر

شب کلنجار رود ذهن ملولم با خویش

پی تجدید قوائی دیگر



آه ازین رابطه ی نان و ستیز

و ازین جنگ و گریز

از پی چند پشیز ناچیز!


پائیز 1370

ادامه مطلب ...

سه گانی ها۶

1

این ستاره نیست

روی نعش آفتاب

سکه ء ترحم فرشته ایست

2

مثل شکنجه ایست شدید و سخت

در ازدحام آهن و سیمان و دود شهر

تنهائی درخت

3

از اهل سیاست سخن راست مجو

کس نشنود از کلاغ لحن داوود

از حنجر دود کش فقط خیزد دود!

4

چشم درانده تا بترساند

دیکتاتور درون این پوستر

نفرت خلق را نمی داند!


26اردیبهشت 90

ادامه مطلب ...

خواب گردی

چون خوابگردی که با دیگران ارتباطش بریده ست

در پرسه ای انفعالی

طی می کند گامهایم مسیری خیالی!



در ازدحام شتابنده ی شهر

بی اعتنایم به هر جنب و جوشی

در چشم من رهگذاران

تنها به اندازه ی سایه ای گنگ

گردد پدیدار و آنگاه پنهان

و وصله های مدرنیته بر جامه ی شهر

فرسودگی را نماید دو چندان



ناگه در آن اصطکاک صداها

آوای گامی طنین افکند نرم



گفتی به حوض رکودم

افتادن سیب سرخی

چین افکند نرم



او-آنکه اسمش ندانم-

اما در اندیشه ی تیشه ی من

جز خلق تندیس او غایتی نیست

-هرجند این آرزوی محالیست-

می آید از دور و هرقدر نزدیک

با گامهای زمین و زمان کوب

از فرط طنازی و ناز

سازد دل و هوش منکوب!



او –آنکه در زشتی هرچه بینم-

زیبائیی بی نظیر است

جامی کند بر سریر نگاهم

و بر اثیر تن نازنینش

لغزد حریر نگاهم



من خیره بر آن وقار و تناسب

غافل که پشت سرم مرد معتاد

تا بیشتر رقت انگیزد از خلق

همراه خود می کشد طفل مسکین

غافل که آمیزه ای از دروغ و وقاحت

ماسیده بر بیلبورد میادین

و پیش خوان جراید

حرفی ندارد به غیر از فضاحت



آنسان که اینجا نگهبان اخلاق

حساس بر جلوه ی تار موئیست

در حد توبیخ و شلاق



باکی ندارد که بر رغم تعزیر

در جلد این رهگذاران

میل معاصی گسسته ست زنجیر!



تا از تفکر در آیم

او رفته از منظر من

و بار انبوه اندوه

آوار شد بر سر من



فریاد ازین فکرهائی که حتی در این خواب گردی

دست از سرم بر ندارد

و حظّ زیبائیی راستین را

ناقص گذارد




فروردین 71

ادامه مطلب ...