.

.

.

.

لطایف الشعرا



۱


سالها پیش به خاطر سوء تفاهمی بین  استاد شهریار و اساتید انجمن ادبی تبریز نقاری رخ داده بود و با توجه به طبع حساس شهریار اساتید می خواستند به این کدورت پایان بدهند.استاد سلطان آبادی وقتی از جریان باخبر می شود می گوید من خودم قضیه را حل می کنم.لذا یک روز بعد از ظهر قرار می شود چند استاد با گل و شیرینی دسته جمعی به منزل استاد در محله مقصودیه بروند.

رفقا سر وقت در محل حاضر شده و پس از مدتها دق الباب از پشت در صدای استاد را می شنوند.وقتی استاد در را باز می کند از دیدن آنان بسیار ناراحت می شود و شروع می کند به توپیدن به آنها که با چه روئی به خانه او آمده اند و کسی لام تا کام چیزی نمی گوید. در این حیث چشم استاد به سلطان آبادی می افتد که با خونسردی دارد به حرفهای نه چندان خوشایندش گوش می دهد لذا عصبانی تر می شود که :

-سلطان آبادی ،تو که رسما دیوانه ای .تو دیگر برای چه اینجا آمدی؟

سلطان آبادی جواب می دهد:

والله به من گفتند که بخش روانی گمش قیه(نام محله ای در تبریز) در مقصودیه یک شعبه زده ،چون بهر حال به من مربوط می شود خواستم ببینم درست گفته اند یا نه؟

عصبانیت استاد از این جواب رندانه فروکش می کند و ماجرا ختم به خیر می شود!

 

ادامه مطلب ...

هنر مند و شناوری ارزشها

 

 

 

سالها پیش در دهه پنجاه با مرحوم محمد حقوقی مصاحبه ای شده بود و در بین سوالات نظرش را در مورد ترانه های روز جویا شده بودند.ایشان در چند جمله کوتاه بدرستی وضعیت و ماهیت این ترانه ها را توصیف کرده بود و اظهار داشته بود:حقیقتا نوعی تصنع و دوگانگی درمتن  این ترانه ها وجود دارند.هرچند متن این ترانه ها مملو از کلماتی چون عصمت، نجابت ، صداقت و صمیمت است اما نمی دانم چرا هنگام اجرا و شنیده شدن جز مفاهیم وقاحت و گناه و دروغ را القا نمی کند .این آمبی والانس و دوگانگی بعدها توسط دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی شناوری نام گرفت به این عنوان که کلمات از بار معنائی تهی شده و معنای اصلی خود را از دست بدهند.این دگرگونی از کلمات به رفتارها و منش ها و مناسبات اجتماعی تسری می یابد و فضائی پر دروغ و تظاهر را پدید می آورد که جز تباهی طبایع و قریحه ها تبعاتی ندارد.تبعاتی که تا  عصر حاضر  با قی مانده و بدلیل دخالت ابزار های ارتباطی و رسانه های گروهی افکار و آرای مردم به نفع اربابان قدرت سمت و سو داده می شود و حقیقت ها مصادره به مطلوب می شود . حال سوال این است که ،هنرمندان مستقل ،چگونه می توانند وظیفهء خطیر خود را انجام دهند.؟چگونه می توان در شناور شدن ارزشها و بی اعتباری مفاهیم و تعبیر وارونه از خوب و بد بر باورهای خود پافشاری کنند  و تسلیم این جو مسموم نشوند؟

اگر در این مهم ،چشممان به پیش کسوتان باشد ،با توجه به تفاوت دنیا و دیدگاههای ما با آنان،آیا کمیتمان همچنان لنگ نمی ماند.پاسخ به این سوال چندان آسان نیست؛جانمایه هدف   هر هنر مند و شاعر  مستقل  بطور کلی ستایش ارزشها و حقیقت ها و نفی ضد ارزش ها و دروغها و زشتی هاست،به نحوی که پنجره ای فراروی ادراک مخاطبان بگشاید و آفاق تازه ای از معرفت را به آنان بنماید.هر چند این تعریف کوتاه و کلیشه ای همه مطلب را ادا نمی کند ولی اگر هر هنرمندی تنها به این حداقل بسنده کند، در محدوده کار خود کاری کرده است کارستان.

متاسفانه  پیشینیان ما که ذهن و زبانشان در دوران مطلق گرائی نشو و نما یافته بود همه چیز را یا سیاه سیاه می دیدند و یا سفید سفید.بر مبنای چنین دیدگاه انعطاف نا پذیر قادر به درک و تجزیه تحلیل بسیاری از معضلهای پیش روی خود نشدند و با عقب ماندن از جنبش های سیاسی و اجتماعی ناچارجز واکنش انفعالی از خود نشان ندادند.لذا اگر امروز یک نوع بدبینی نسبت به فضای روشنفکری وجود دارد تاوان همین واکنش انفعالیست که ایجاد ارتباط اقلیت نخبه را با بدنه عامه مشکل کرده است.

واکنش انفعالی شعر زمان بویژه شعر نو در بر خورد با انقلاب اسلامی و جاماندن آن از تحولات ایجاد شده و رخوت و سستیی که در شاعران بوجود آمد میدان را برای ظهور مجدد شعر کلاسیک باز کرد و شاعرانی که با استفاده غیر امانتدارانه از امکانات شعر نو در قالب غزل هم با نو آوری های ظاهری شاعران جوان را جذب کالای هنری خود کردند و هم با تخطئه نو سرایان فضائی پر از بدبینی نسبت به انان فراهم آوردند .این نسل شاعران حتی اگر در قالبهای نیمائی طبع ازمائی می کردند غرضشان استفاده از این حربه بر علیه نوسرایان بود:

 


 

ادامه مطلب ...

دو رباعی از استاد جلیل صفر بیگی

برای ایران دزد زده

گنجی است که غارت شده است از آغاز
از چارطرف شده ست درهایش باز
این گنج مگر چقدر گوهر دارد؟
دزد آمد و...نه!نرفت و دزد آمد باز


برای ایران دزد ها


عمری ست اسیر دامتان است ایران

غارت شده ی تمامتان است ایران
شاه و شیخ و امیر و سردار و وزیر
ارث پدر کدامتان است ایران؟

پل



آن واژه ی رازناک سِحرآمیز،

آن واژه کجاست؟

                      من نمی یابم

آن معجزه،

              اسم اعظم جاوید

تعقید و غموض را گشاینده

 

 

آن واژه کجاست

                  تا پلی باشد

بین من ِ بی مخاطب امروز

با نسل علاقه مند آینده!

 

8فروردین 71

۵ سالگی از هر دری سخن



یکی از اولین شاعران حرفه ای و اسم و رسمدار که با ایشان آشنا شدم مرحوم محمد سهرابی متخلص به صدیق بود که همکار اداری برادر بزرگم بود و  متاسفانه در اوائل فروردین ماه امسال دار فانی را وداع گفت..ایشان علاوه بر شاعری به چندین هنر دیگر آراسته بود وخط  نستعلیق را بسیار زیبا می نوشت.روزی در خدمت ایشان بودم و شعری را که به شیوه  نستعلیق نوشته بودند برایم خواندند.بنده نیز به عنوان اظهار نظر گفتم :زیبائی شعر وقتی که با این خط زیبا نگاشته شود دو چندان می شود.جناب صدیق تبسمی کردند.چندی نگذشت که به جمع ما جناب سئوینج –شاعر ترکی سرا-اضافه شدند و بحثی در مورد هدف هنر مند از آفریدن اثر هنری شد که در بین بحث آن مرحوم با اشاره به تعریف من گفت: یک جنبه مهم نیاز هنرمند به جلب تحسین است. چه رضایتی بالاتر از این که من آثار خود را در معرض نقد و داوری دوستان قرار می دهم و دوستان با تحسین و تشویق خود موجب استمرار کار من می شوند.

بر اساس این دیدگاه متین و قابل تامل شاید دلیل تداوم این وبلاگ و رسیدن به پنج سالگی همین جنبه باشد.بنده این وبلاگ را در سال 87 با سیستم ورد پرس و در آدرس azhardarisokhan.com  شروع کردم که بدلایل فنی و قطع و وصلهای پیاپی و گاه عدم امکان ورود به سیستم ازسال 88 از  سرویس بلاگفا استفاده کردم که متاسفانه این سیستم هم بدون اشکال نبود و در مواجهه با فضای پر التهاب سال 88  گاه وبلاگی بدون دلیل مسدود می شد لذا احتیاطا وبلاگی یدکی را در بلاگ اسکای درست کردم و مطالبم را همزمان در آن وبلاگ هم انتشار می دادم.و این نوشتن با توجه به تشویقها و اقبال دوستان همچنان ادامه داشت تا سال 90.که متاسفانه وبلاگم در بلاگفا که پیج رنک بالائی هم داشت هک شد و محلی شد برای تبلیغ دستگاه ماساژور و گوشواره های مغناطیسی کاهش وزن!

برغم پیگیری ها و نامه نگاری های فراوان مدیر محترم سایت بلاگفا ترتیب اثری نداد تا اینکه اخیرا این وبلاگ را در بلاگفا مسدود کرده است که لازم است از این اقدام هرچند دیررس اما لازم ایشان تشکر کنم.

این محیط مجازی هر ایرادی هم داشته باشد باز محلی است برای طرح دیدگاهها و دغدغه ها و آشنائی با دوستانی که با ا ختصاص وقت خود حقیر را شرمنده می کنند.

دوستان فرهنگ دوست و شاعران عزیزی که نظر هر کدامشان برایم عزیز است و محترم .

روی هم رفته پدیده وبلاگ نویسی پدیده مبارکی ست که ظاهرا تا آنجا که اطلاع دارم در هیچ کشوری مانند ایران  مورد استقبال قرار نگرفته است.شاید دلیل آن طرح آزادانه دیدگاههائی است که در جامعه تک صدائی امروز امکان بازتاب ندارد.از سوئی این پدیده تمرینی است برای فرا گیری آداب گفتگو آنهم در جامعه ای که بزرگان و مصادر امر اکثرا متکلم وحده بودند .البته هنوز این روا داری کاملا نهادینه نشده است و راهی طولانی در پیش است .به عنوان حسن ختام می خواستم با ذکر خاطره ای از وبلاگ نویسی مطلبم را به پایان ببرم.

 در اوائل که وقت زیادی برای وبگردی صرف می کردم یک روز چشمم به وبلاگی با عنوان پر طمطراق "تارنمای رسمی انجمن شاعران وبلاگ نویس " خورد.کنجکاوانه مطالبش را خواندم که عبارت بود از چند نثر بی سر وته عمودی به عنوان شعر  و چند متن کوتاه به عنوان مقاله و تحقیق.در مقاله !!!ای که به اندازه کمی بیش از نصف صفحه A4 نمی شد محقق فاضل چنین افاضه کرده بود که دلیل پدید آمدن مکتب وقوع همه گیر شدن همجنس گرائی در طبقه  شاعران بود که ادبیات و زبانی نو می خواست.

به عنوان کامنت برایش نوشتم که بررسی و تحلیل مکتبی چون مکتب وقوع چیزی نیست که در یک متن نیم صفحه سر و تهش به هم آید و فرو کاستن آن به مسئله هم جنس گرائی اگر شرم آور نباشد حد اقل خیلی ساده انگارانه است.

روز بعد کامنتی از طرف محقق مذکور  به اندازه یک صفحه تمام A4 برایم ارسال شده بود که جناب علامه هر فحش و توهین که بلد بود به من نسبت داده بود که مودبانه ترینشان نسنجیده گوئی ،بی منطقی بود.اولا حضرتشان بسیار ناراحت شده بود که بنده به چه حقی و با چه صلاحیتی  در مورد مطلب وزینشان اظهارنظر کرده ام و در آخر برای فهم و درک من متاسف شده بود.

در پاسخش نوشتم که کاش این حوصله ای را که برای فحش دادن مبذول داشه اید صرف نوشتن آن مقاله می کردید که لااقل الآن آن مقاله به اندازه دو  و نیم برابر اندازه فعلی بود.


نظر دوست عزیزم مسعود ناظم الرعایا را در ادامه مطلب می خوانید:

ادامه مطلب ...