.

.

.

.

سه گانی ها 15



1


خمیازه پائیز

گویا سرایت داده رخوت را

بر عابران و پارکبانان نیز


2


سوز زمستان و برف در نفس باد

نبض هزار اضطراب در تن هر برگ

تا برهاند چگونه جان خود از مرگ


3


به چشم آن گدا یک کاسه ی خالیست

خیابانی که دست عابرانش را

نشانی از سخاوت نیست!


4


آن کودکم که کودکیش را

مانند سکه ای

گم کرده در شلوغی و تعجیل کوچه ها!


سه گانی 14


1


آغوش باز کرد به هر تیر

تنها ترین منادی آزادی

تا بشکند ابهت زنجیر


2


آزادگی اگر شنود پند احتیاط

هر نان به نرخ روز خوری کار خویش را

جا می زند به منزله شدت ثبات


3


مهمان کشان کوفه! سیه باد رویتان

هر نامه دروغ فرستادید

طومار لعنتی شد و برگشت سویتان


4


دشمن اگر چه جان عزیزت را

آماج تیرهای گدازان کرد

دیدار دوست را به تو آسان کرد

23

23 مین شماره سیولیشه


اینجا

22

22 مین شماره سیولیشه را


بخوانید در اینجا

سه گانی ها 13

1


کاش به جای خراب کردن بت ها

بت شکنی بی کلنگ قهر و تعصب

پنجره ای می گشود جانب فردا


2


به پرواز بالی اگر وا کند

بساید پرش را به اوج اثیر

غذای قفس کرده این مرغ اسیر!


3


گفتی شبانگاه آیی سراغم

گفتی و شب رفت و خورشید سر زد

خاکستری باز ماند از چراغم!


4


دیگر نه بت ، نه خود، نه خدا، بت شکن گریست

وقتی که در قلمرو ویران خویش دید

پاداش هر مجاهدتی غیر هیچ نیست!