.

.

.

.

آنسوی تصور

پنداشتی کرامت قدیسان

باطل کند دسیسهء شیطانی

اینگونه در حصار گمان،کردی

عصیان ته نشین شده زندانی


برتربت عقیم یقین سودی

پیشانی خلوص هزاران بار

هول و ولای خوف و رجایت سوخت

در شعلهء ریاضت و استغفار


اما چو ابر تیرهء ناکامی

بارید بر قلمرو پندارت

دیدی کلید معجزه کاری نیست

بر قفل زنگ خوردهء انکارت


وقتست با جرقه ای از تردید

آتش زنی به باور پوشالی

پیدا کنی فروغ حقیقت را

آنسوی این تصور توخالی

11/5 88


ادامه مطلب ...

آن کاشف فروتن

این شعر در مرداد 1379 به مناسبت در گذشت شاملو نوشته شد و در مراسمی که به همت امیر آذرطلعت –شاعر طراز اول و استاد –و منصور آرام شاعر نوپرداز و آقای دادیزاده مدیر انتشارات سپهر که از رجال خوشنام و فرهنگ دوست تبریز است برگزار شده بود قرائت شد.به این دلیل به این موضوع اشاره کردم که تقدیری کرده باشم از شجاعت و پایمردی این عزیزان که در کوران  یکه تازی ارباب انحصار و گروههای فشار به این کار خطیر دست یازیدند.

 

چندان که در ستایش زیبائیست

سر بر نداشته ست ز سجاده تا هنوز

 

وقتی یقین یافته بر دوش او نهاد*

بار رسالت ابدی را

با چشمهای انکار

از آفتاب گفت و از آغاز معجزه

آن کاشف فروتن

"در خود به جستجوئی  پیگیر"

همت چنان گماشت که الماس آفرید

-الماسی از کرامت انسان-

 

در سالهای دشنه و دشمن

شعرش سروده و نسروده

بی خویشی همیشهء رندان را

جانی دوباره داد و ازآن گشت جاودان

 

وقتی که ایستاد و چراغی

افروخت در برابر تاریکی

الماسها سماجت او را نداشتند

و کوهها صلابت او را

آری زمین همیشه شبی بی ستاره ماند

از بس چو اختران همه یاران

از این غم مهیب فروریختند سرد

بعد از تو ای کبوتر فرخنده**

آیا دوباره مژدهء آغاز می رسد

با برگ سبز زیتون؟

باور نمی کنم

خاموشی تو خاتمهء شعر زندگیست

                   تبریزدوازدهم مرداد هفتاد و نه

 

*در جایجای شعر به تعبیرات شاملو اشاره شده است

**هنگام نشستن کشتی نوح به خشکی کبوتری فرستاده شد تا از وجود حیات خبر آورد و کبوتر با برگ سبز زیتون باز آمد

ادامه مطلب ...

تردستی

دیدی چه سان کبوتری از جوف آن کلاه

بیرون کشید و حیرت خلقی عظیم را

بر خویش جلب کرد

اما

تردستیی شگفت تر از آنچه دیده ای

آزادی از کبوتر بیچاره سلب کرد!

شنبه 13 تیر1388 ساعت: 11:17

شنبه 13 تیر1388 ساعت: 11:17

ادامه مطلب ...

دریغ

سالها پیش که مجموعه غزل "از پنجرهء غروب "را انتشار دادم،بودند دوستانی که به فضای سرد و مایوس کنندهءاین اشعار خرده گرفتند و این حال و هوا را منافی با لحن غزل دانستند.چندان که دوستی پا از این فراتر گذاشت و در نقدی با عنوان"تفنن در نیمهء خالی لیوان "مرا از زمره افرادی خواند که تنها به نیمهء خالی لیوان توجه می کند.از آنجا که دوست نداشتم کسی مرا به انتقاد ناپذیری متهم کند در برابر این نقدها سکوت کردم.اما در حال حاضر اگر بخواهم به این ایراد ها پاسخ دهم ،چنین می گویم که صرف نظر از تاثیر پذیری حقیر از اساتیدی چون سایه،نوذر پرنگ و شفیعی کدکنی ،که ناخواسته این فضا را در غزلهای من انعکاس داده ،این لحن افسرده و غمناک بازخورد تعارضاتی ست که در نسل من بوجود آمده است؛نسلی که به جایش فکر کردند،تصمیم گرفتند و حرف زدند.!

اگر تطابقی اتفاقی بین اشعار آنروز من و حوادث اخیر مشاهده می شود شاید به این دلیل است که کما کان در بر همان پاشنه می چرخد:

دریغ

دوباره شب شد و فریادها فرو خشکید


هزار قصهء ناگفته در گلو خشکید


به روی پنجره پرهیب فتنه پنجه کشید


زبان به کام حریفان گفتگو خشکید


رواق شام ترک خورد و بر درخشش برق


نگاه مضطرب مردمان فرو خشکید


چه رفت در شب میدان به صبح اندیشان


که ناگهان همه جوهای هایهو خشکید


دریغ خون رفیقان من که زار و غریب


به سنگفرش خیابان آرزو خشکید!


چنان ز بیم عسس جام شیون آغازید


که از مهابت آن باده در سبو خشکید


همین نه شاخ گل سرخ سر به خاک نهاد


ز فرط گریهء بی وقفه چشم جو خشکید


مبر به شیوهء خواجه به باغ شعر پناه


که این خزان زده را نیز رنگ و بو خشکید!

تبریز-آبان 74

 

 

 

ادامه مطلب ...

آواز کوچه باغی

پارسال حول و حوش همین ایام  نوشتن در وبلاگ از هر دری سخن را را آغاز کردم و امسال می خواستم که در باره یکساله شدن وبلاگم  مطلبی بنگارم .دیدم بهترین حرف   همان اولین پستیست که ارسال کرده ام.در عین حال خوشحالم که در دنیای مجازی دوستانی یافته ام که فهیم و اهل فضل بوده و پرتو نظرشان همیشه و همواره راهنمای این کمترین است.

 

آواز کوچه باغی

حق داری ای سکوت که رسوائی مرا
با طبل بی صدایی خود فاش میکنی
و از سر گرانی دردت
پرخاش میکنی
حق داری
اظهار درد را
سر بر کدام شانه گذاری
ماخائفان خاموش
سنگیم وهیچ چیز نمی فهمیم
ما را مجال حرف زدن هیچ کس نداد
حتی برای لحظه کوتاهی
ازما کسی نپرسید
آیا در این دقیقه که محکوم میشوید
حرفی برای گفتن دارید
آنگاه
مشت رئیس محکمه بر میز دادگاه
آهنگ تیره بختی مارا نواخت باز

 

ما را مجال حرف زدن هیچ کس نداد
تا چشم باز کردیم
اشباح عرصه های دسیسه
در نی نی فسون شده چشمهای ما
صدها هزار شعبده کردند
خوردند
بردند
ما پشت میله های تماشا
ماندیم ودم زدن نتوانستیم
زیرا که در تشنج آغاز اعتراض
لب ناگشوده خیل رفیقان مهربان
بر پندهای مسخره کردند استناد:
زنهار کاین زبان بود از بهر حفظ جان*
هشدار! میدهد سر سبزت زبان به باد**

آنگاه
دریافتیم حنجره اعتراض را
دستی که می فشارد معمولا
دست شفیق دوست دلسوز ست
نه پنجه های دشمن

آه ای دروغ شیرین آزادی
ای کاش کوچه باغی بودی
تا من شبانه در تو
مست از شراب شوق
آواز کوچه باغی میخواندم

افسوس
ما را مجال حرف زدن هیچ کس نداد!!!

بهمن 1374

*زبان در دهان پاسبان سرست

**زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد

 

ادامه مطلب ...