در قلب هر سرود سکوتیست راز ناک
خنیاگر ترانهی افسوسهایمان
سرمیکشد از آتش خاموش یادها
ناگفتههای خاطره را میکند بیان.
بگذار
تا سکوت
گویای حرفهای نگفته
نجوای رنجهای نهفته
باشد میان ما.
بگذار
تا سکوت
چون شعله سرکشد
اخگرفشان شود
اینک میان ما.
من از
سکوت در شب تاریک انتظار
یک آسمان ستارهی تابنده ساختم
همچون شهاب در شب اندوه سوختم
خورشیدوار در تب حسرت گداختم.
آذر 1392
هر هنر مند خلاقی که در تعارض بین ایده آلها و رئالها زندگی می کند ،سعی دارد با کمک تخیلش بین آنچه که هست و آنچه که باید باشد پلی بر قرار کند.به عبارت دیگر تخیل همان خلاقیت با لقوه است که در آفرینش اثر هنری به فعل در می آید.
آنجا که شاعر در فضای بسته تهدید ها و تعصب ها می خواهد از تشویش ها و دلهره هایش حرف بزند دست به دامن سمبولیسم و سور رئالیسم می شود.و عناصری را بر می گزیند که ما به ازای محیط اطراف شاعر باشد.اینجاست که شب و سکوت مظهر بدی و ترس و اختناق می شود و آواز و سپیده مظهر و نماد رهائی و آزادی
شعر معنا گرا خواه نا خواه جانبدارانه است و چالش بر انگیز.و هرچه شاعر بتواند نیتش را پشت لفافه ها و تاویل پذیری ها پنهان کند موفق ترست و بهتر خود را از زیر ذره بین ممیزی نجات می دهد..
شعر سکوت استاد عاطف راد یکی از این قبیل اشعار موفق است .تم غالب اشعار جناب عاطف راد معنا گرائی و گرایش صریح به پیام دهی است اما این شعر استثنائا حالتی تاویل پذیر دارد .
شاعر محترم سعی کرده است در این شعر پیام خود را در لابلای ترکیب ها و تصویر ها پنهان کند.
بطور کلی این قبیل اشعار از حیث پرداخت شبیه قصیده هستند .همانطور که در قصیده شاعر ابتدا از تشبیب و مقدمه چینی شروع می کند در این مایه اشعار ابتدا مقدمه و تصویری فرعی مطرح می شود :
نوش لب لعل تو قیمت شکرّ شکست
چین سر زلف تو رونق عنبر شکست
نوبت خوبی بزن هین که سپاه خطت
کشور دیگر گشاد لشکر دیگر شکست
نسخه زلف تو برد آنکه بر اطرف صبح
طره میگون شب خم به خم اندر شکست
نقطه پیوند مقدمه و مقصود شاعر بیت براعت استهلال است:
.....خسرو فیروز شاه آنکه به بزم و به رزم
بذلش لشکر فزود باسش لشکر شکست
بند اول شعر روایتیست رمز آلود که پر انرژی بیان شده است:
در قلب هرسکوت سرودیست رازناک
خنیاگر ترانهی افسوسهایمان
سرمیکشد از آتش خاموش یادها
ناگفتههای خاطره را میکند
بیان
هر چند تم روائی ایجاب می کند که در سطر سوم و چهارم نیز ارجاعی به سکوت داده شود که ازآتش خاموش یاد ها سر می کشد و ناگفته های خاطره را بیان می کند.احتمالا دلیل شاعر در این مورد خاص رعایت ایجاز بوده است.البته همیشه مواردی پیش می آید که شاعر در انتخاب بین ایجاز و اقناع معنی دچار تردید می شود . پاره ای از شاعران مثل مرحوم م.آزاد و مرحوم حقوقی از توضیح های تو در تو و به تعبیر هوشنگ گلشیری غلت و واغلت استفاده کرده اند مثل
از خواب صبح می پرم از خواب روستا
از خاک از صدای قدیمی
_از خواب از صدای خروسی پریده ام_
مهتاب می پرد
یک پیشنهاد این است که راز ناک به قرینه معنوی حذف شود تا فاعلیت آن در سطر های دوم و سوم و جهارم بارز تر شود.
بند دوم و سوم بیشتر حالت ربط دهنده دارند:
بگذار تا سکوت
گویای حرفهای نگفته
نجوای رنجهای نهفته
باشد میان ما.
بگذار تا
سکوت
چون شعله سرکشد
اخگرفشان شود
اینک میان ما
از لحاظ فرم و ساختار بند دوم و سوم ضعیفتر از دیگر بند ها می نماید.نخست بدلیل صریح تر شدن لحن شاعر، دوم بدلیل ضعف تالیف سطر" باشد میان ما " .بهر حال باتوجه به دامنه آزادی شاعر در کوتاه و بلند تر کردن مصراع امکان انتخاب گزینه های بهتری هم وجود داشت.حتی به نظر من بهتر بود بدلیل مکمل بودن معنای هم این دو بند تبدیل به یک بند می شد. رعایت زبان معیار در شعر نیمائی یک اصل است.با توجه به باز بودن دست شاعر در کوتاه و بلند کردن مصراع ها ،پس و پیش کردن کلمات به اقتضای وزن و استفاده از کلمات مخفف بهتر است حالت استثنا داشته باشد.پیشنهاد من این است که می توان از تکرار سطر اول استفاده کرد و چنین نوشت
در قلب هر سکوت سرودیست
گویای رنجهای نهفته
نجوای دردهای نگفته
البته در پسند و سلیقه جائی برای مناقشه وجود ندارد.البته اشکال این بند پیشنهادی این است خدشه ای در عنصر مورد استفاده شاعر -یعنی آتش- که در هر سه بند تکرار شده است ایجاد می شود.البته آنچه بنده جسارتا عرض کردم یک پیشنهاد است .
من از سکوت
در شب تاریک انتظار
یک آسمان ستارهی تابنده ساختم
همچون شهاب در شب اندوه سوختم
خورشیدوار در تب حسرت گداختم
بند پایانی بسیار زیبا و حساب شده تمام می شود و منظور شاعر را از مقدمه چینی بند اول تشریح می کند.
بنده فکر می کنم که این شعر حالت بداهه سرائی داشته یعنی در ابتدا مضمونی به ذهن شاعر رسیده است بدون اینکه تعمدی وجود داشته باشد و بعدا مضمون پرورده شده و به این شکل آمده است که البته تجربه موفقی در کارهای جناب عاطف راد است و استثنائی در کار های شاعر محترم محسوب می شود.
پیشنهادات و ابداعاتی که مرحوم نیما یوشیج در عرصه ادبیات مطرح کرد تنها محدود به کوتاه و بلند کردن مصراعها و تغییر محل قافیه نبود .شاید از یک نظر مهمترین اقدام نیما اهمیت دادن به فرم و کمپوزیسیون منحصر به فرد برای هر شعر بود که موجب افتراق شعر نو از شعر قدیم می شد.چرا که قالب های قدیمی تنها امکان طبع آزمائی در فرم های از پیش تعیین شده و بی انعطاف را به شاعر می داد.
البته این ابداع نیما در نتیجه سالها ممارست و تجربه حاصل شده و تنها در آخرین شعرهایش که اتفاقا جزء درخشان ترین شعرهای نیما بود نمود پیدا کرد.لذا در بررسی اشعاری که در قالب نیمائی سروده شده است باید به این مولفه نیز توجه شودو اصولا وجه تمیز یک شاعر مسلط و آشنا با مبانی شعر نو با یک شاعر تازه کار همین رعایت مبانی ست.و بدون بررسی شعر از لحاظ فرم نمی توان در مورد ایجاز و افاده معنی یک شعر نیمائی نظر داد.
متاسفانه اکثر اشعاری که امروزه در قالب نیمائی عرضه می شود بیان سر راست و بدون ظرافت یک موضوعی با حداقل چند تصویر ابتدائی و تکراری است که خواننده را در همان سطرهای اول از ادامه شعر منصرف می کند.حال آنکه خلق شعری با فرم و ترکیب بندی متناسب پشتوانه و قابلیتی می طلبد که جز با سواد و سالها ممارست و تجربه حاصل نمی آید.
یکی از معدود شاعران نیمائی سرا که این ظرائف را در مدنظر دارد و به واسطه قریحه سرشار و سواد ادبی خود از عهده عبور از این مضایق برآمده است جناب محسن صلاحی راد است که با انتشار مجمموعه شعر "از نیل و آفتاب" نشان داد که هنوز چشمه شعر نیمائی خشک نشده و این جریان هرچند بی هیاهو ولی زلال و شفاف ادامه دارد و چشم انداز هائی فریبنده را فراروی علاقه مندان شعر نو عرضه می کند.
صلاحی راد کیمیا گریست که که با ترکیب واژه های معمولی اکسیری جادوئی می آفریند:
گاهی به جای ابر
گاهی به جای باد
سهم من از تمام تو این واژه های تار
این واژه های خالی
و بی رنگ
و نابکار
در اشعار این مجموعه بیشتر ردپا و تاثیر دوشاعر بزرگ دیده می شود.نخست مرحوم م.آزاد که صلاحی بازی های خلاقانه زبانی و تکرار و تاکید و خلق تصاویر لابیرنتی را که موجب ایجاد عمق و ابهام در شعر می شود از آزاد فراگرفته است:
گاهی فقط صدای تو می آید
گاهی فقط صدای تو زیباست
گاهی فقط صدای تو با گوش آشناست
اما گاهی صدای تو
اصلا به گوش کس نمی آید
اصلا به گوش هیچ کسی خوش نیست
انگار کن که همهمه دور و مبهمی است
اما
گاهی فقط صدای تو می آید
دوم استاد شفیعی کدکنی با شعر معنا گرا که عصاره ای از تاریخ پر تعارض و اضطراب را بازتاب می دهد البته با زبانی نرم تر و امروزی تر:
چندان که می خورند حریفان خراب تر
اوج هزار خاطره خونین
در ناکجای خاطر من درد می کند
تا کی به باده بگذرد این تلخ بی گمان
تا کی به سرخ گونه زنگار بسته تیغ فسرده
این جایگاه تشنه خونهای بی غش است
لازم به ذکر است که آثار این دو شاعر بزرگ از تقلید ناپذیر ترین شعرهای نیمائی است و خلاقیت و قابلیتی فراتر از توان یک شاعر عادی می طلبد که صلاحی راد خوشبختانه واجد آنست.
یک ویژگی دیگر شعرهای این کتاب تصویرسازی های تو در تو و پیچیده است که نشان گر وسواس شاعر است:
مردی از خاطره هائی که نمی دانی
در اوج
پران
بال در بال کبوترها
یا
شب همنشین اشک نهفته ست
چاه هزار درد نگفته ست
یا
آنقدر که خالی همیشه سبد
از نگاه های خسته ی
امیدهای بسته
پرشود.
البته همه شعرهای این مجموعه یکدست نیستند و بعضی شعرها مثل شعر" مسئله " به نظر ضعیفتر می رسند .بعضی سطرها نیز همچون سطر زیر جای پرداخت بیشتری دارد :
تا سرم بپیچد و ببینمش درست و بشنوم که ناگهان
که تعبیر پیچیدن سر زیاد در این سطر فصیح نیست
درکل ، این مجموعه نوید ظهور شاعری ورزیده و کار کشته را می دهد که ثابت می کند که در صورت داشتن سواد و قریحه خوب هنوز می توان در قالب های نیمائی حرفی برای گفتن داشت.
با اندکی بررسی و مطالعه در مورد تطور و سیر تحولی قالب پیشنهادی مرحوم نیما و آثار چهره های برجسته این طرز سخن در دهه های پنجاه و شصت روشن می شود که همچون دیگر طرزها و سبکهای فارسی ،این شیوه سخن پردازی را نیز دوره فراز و فرود و کمال و افولی بود و چنین نبود که بدنبال تغییر فضای سیاسی و فرهنگی بعد از انقلاب و مخالفت مصادر فرهنگی دفعتا این قالب از مرکز توجه شاعران و شعر دوستان به حاشیه رود و میدان را برای بازگشت ادبی براحتی تهی کند.
هرچند محمد شمس لنگرودی دلیل این امر را تقسیم این موج پویا به دو زیر مجموعه هنر برای هنر که در ابتذال موج نو و حجم گم شد و هنر برای اجتماع که به شعرهای عریان و بی ظرافت چریکی انجامید می داند که انرژی شان را در معارضه و تقابل با هم از دست دادند و از حرکتهای اجتماعی باز ماندند یک مورد مغفول دیگری نیز وجود دارد و آن عدم وجود یک دید کمال گرایانه و کمال طلب در شاعران نسل دوم و سوم بود.بر خلاف دیگر سبکهای فارسی که در آن آثار شاعران نسل دوم و سوم نسبت به شاعران نسل اول از لحاظ عبور از مضایق سخن و تسلط بر صناعت های ادبی پخته تر و قوی تر بود در این برهه عکس این قضیه صادق بود.شاعران متاخر این سبک به هیچ وجه نمی خواستند تجربه شاعران متقدم را تکمیل کنند و با شناخت نقاط اسیب پذیر شعر آنان شعرهای بی نقص تری بسرایند بلکه در همان ابتدا با مداومت بر نادانسته هایشان می خواستند بر اساس همین ضعفها و کم اطلاعی هایشان سبک زبانی خود را بیافرینند.لذا تجربه ها در شعر نیمائی از نسلی به نسل دیگر منتقل نشد و آنچه ماند مجموعه ای از قلم فرسائی های بی عقبه بود که راه به جائی نبرد.توجیه غیر قبول این گروه این بود که نمی خواستند توسط منتقدان به تاثیر پذیری از زبان فلان شاعر پیشکسوت متهم شوند حال آنکه بین تحت تاثیر بودن تا تقلید صرف زمین تا اسمان فرق است ،هم دکتر شفیعی کدکنی و هم دکتر اسماعیل خوئی و هم نعمت میرزا زاده زمانی تحت تاثیر مرحوم اخوان ثالث بودند ولی حتی شعرهایشان در زمان اوج تاثیر پذیری شباهتی به هم نداشت و امروز هر کدام به زبان مستقلی برای خود دست یافته اند.شاعر زمانی می تواند به زبانی مستقل دست یابد که از پشتوانه عظیمی از محفوظات و آموخته ها و تجربه ها برخوردار باشد و این حاصل نمی شود مگر سالها غور و تحفص و دود چراغ خوردن .
اواخر دهه چهل و دهه پنجاه مقارن با ظهور شاعران متاسفانه کم مایه و بی استعدادی بود که تنها دلیل رویکردشان به شعر نو محدودیتها و مضایق شعر کلاسیک بود نه ضرورت بیان حرفهای تازه ای که در قالبهای کلاسیک نمی گنجید لذا با افزایش کمی این محصولات فرهنگی از هر حیث متوسط و معمولی شعر نیمائی دچار رکود و افول زود رسی شد که انقلاب اسلامی تیر خلاصی بود بر پیکر نیمه جان این قالب .قطعا در این بازار اشفته نماینده های راستین شعر نو منزوی شدند .
نگاهی گذرا به جنگها و نشریات ادبی و مباحث مربوط به ان زمان نشان می دهد که در آن مقطع زمانی هم و غم شاعران نسل سوم نیمائی یا مصروف پیدا کردن زبان خاص و سبک منحصر به خود بود تا بیان دردی فراگیر که تاثری را بر انگیزد و یا پیروی از شعرهای به اصطلاح چریکی و صحبت از حماسه هائی که از دهانه تفنگ سروده می شد و خونهائی که قرار بود شکوفه درخت آزادی باشند،طبیعی بود این مد گرائی و اسنوبیسم که در ذهن این مقلدان کم مایه درونی نشده بود فاقد آن شور و جذابیت های لازم برای جلب نظر قشر شعر خوان بود راستی چه فرق می کرد گرایش اینانی که دنیای واقعی شان از گوشه فلان قهوه خانه تجاوز نمی کرد با گرایش جوانانی که به تقلید از غزلسرایان قدیمی بدون تجربه گوشه میخانه در وصف پیر مغان قلم می فرسودنداین تظاهر از چشم هیچ کس مخفی نمی ماند..حتی نقد هائی که نوشته می شد بیشتر شکل یک دستور العمل داشت تا یک مشارکت در کشف زیبائی های زبانی شاعر. .همین باعث می شد تا دامنه تاثیر این قبیل اشعار از حلقه دوستان و علاقه مندان شاعر فراتر نرود.
حال آنکه آنچه رمز بقا و تداوم شعر نیمائی در برابر امواج سطحی و زود گذر شعر های دورهای مثل موج نو و شعر حجم بود ماهیت و رویکرد صمیمی و صادقانه آن در بیان کشف و شهود شاعر بود.شاعر دست خواننده را می گرفت و به خصوصی ترین غرفه های خیال خود می برد و او را در تجربه ها و کشف ها و شهودهایش شریک می کرد.این مولفه که شاید پررنگ ترین ویژگی شعر نیمائی در مقایسه با قالبهای دیگر باشد متاسفانه در آثار شاعران نسل سوم کمتر لحاظ شد و نتیجه آن حجم بالای کارهای خام و تجربه های ناموفقی شد که حتی از نظر زیبائی شناسی واصول شعر نیمائی نیز مخدوش بودند ،نه وزن نیمائی به خوبی در آن رعایت شده بود ،نه تصویر آفرینی های در خشانی داشتند و نه مضمونی قابل توجه را دستمایه خود قرار داده بودند.طبیعی بود که در این میدان بی هماورد عرصه برای رونق مجدد شعر کلاسیک و غزلهای نو فراهم شود.
با در نظر گرفتن این دوره صعود و افول و ریشه یابی آسیب شناسی عدم رونق فعلی شعر نو می توان در یافت که طبع آزمائی در این قالب چندان ساده نیست و صرف عدم رعایت طولی مصراعها و استفاده از چند تصویر دست دوم ما را در خلق شعری نیمائی موفق نمی کند.توفیق در این مجال مستلزم اینست که در وهله اول هر چه می توانیم بر دانسته های خود در زمینه شعر نیمائی و تجربه های شاعران نیمائی متقدم بیفزائیم و هم از جریان شعر معاصر جهان عقب نمانیم ، هم مطالعات بیشتری در زمینه شعر کلاسیک و فنون ادبی و صناعات داشته باشیم و در عین حال حرفی نیز برای گفتن داشته باشیم.به قول گوته : شاعر لب به سخن نمی گشاید مگر اینکه تمام وجودش فریاد شده باشد.زبان خاص زمانی بوجود می آید که شاعر حرف و اندیشه ای برای گفتن داشته باشد و توانسته باشد با بینش خاص خود و تصرفی که توصیف دنیای پیرامون خود می دهد به تشخص و فردیت خاص خود برسد .*
بیشتر افراد هم سن و سال من که در فضای
ادبی فرهنگی تبریز در سنوات 70 نشو و نما یافتند خواه نا خواه هر وقت که می خواهند
یادی از گذشته کنند فضای قهوه خانه های سنتی در ذهنشان تجسم می شود . یعنی جائی که
می توانستند دور از مزاحمت و اذیت نا اهلان چند ساعتی را با هم دردان سر
کنند و نوشته هایشان را حک و اصلاح کنند .قهوه خانه سوای اینکه فضای بی در و
پیکر و گل و گشادی بود که امکان مراجعه هر فردی از قشر فرو مایه و احیانا
بزه کار هم داشت برای هنر مندان رشته های گوناگون در غیاب وجود مراکز و خانه های
فرهنگی حکم پاتوق یافته بود و در این بین کسانی بودند که حکم طفیلی در مورد آنان
صادق بود یعنی برغم اینکه از هر گونه ذوق و سواد و استعداد و حتی ادب عاری بودند و
به درد هیچ کاری جز علافی و نمامی نمی خوردند سعی کرده بودند با نزدیک شدن به محفل
های هنرمندان برای خود شخصیتی پیدا کنند و متاسفانه منشا بیشتر تصادم ها و اصطکاک
ها بین شعرا سخن چینی این طفیلی ها بود.
قهوه خانه نشینی یک تاثیر منفی بدی نیز بر جامعه شعرا گذاشته بود و آن اینکه شعرای کمی پیش کسوت تر با دیدن رابطه لوطیها و نوچه ها سعی کرده بودند قرینه ای از آن را در مورد خود ایجاد کنند و بساط مراد و مرید بازی راه بیندازند که دو ایراد عمده داشت.نخست اینکه خود فرد به اصطلاح مرشد دیگر خودش را ختم شعر و فضل و ادب می انگاشت و بعدها اگر کتابی بدست می گرفت صرفا برای غلط گرفتن بود نه استفاده!
از طرف دیگر مثل تحت تاثیر فرهنگ ساری و جاری طبقات فرودست بسیار کمتر از آنچه که فرا گرفته بود به مریدان یاد می داد که بعدا در برابرش به عنوان رقیب قد علم نکنند.
جمعه ها که ادارات و مغازه ها تعطیل بود در قهوه خانه غوغائی بر پا می شد که بیا و ببین.در ازدحام دود و بخار سنگین سر و صدا و همهمه شعرا که می خواستند شعرهای جدیدشان را برای هم بخوانند و تهاترا به به بگویند و چه چه تحویل بگیرند امکان شنیدن حرفهای دوستان گاها اصلا وجود نداشت.
با همه این معایبی که زندگی قهوه نشینی داشت محاسنی هم داشت که یکی از آن آشنا شدن با بسیاری از افراد خیرخواه و متفکر بود.
یکی از آنها مرحوم محمد فرید بود.مردی خیر و فروتن که در وهله اول با دیدن تیپ ساده و حرف زدن های معمولی نمی توانستی حدس بزنی که کسی که الآن پیش تو نشسته و داری با او یکی بدو می کنی کسی ست که به 4 زبان آلمانی، انگلیسی ، فرانسه و روسی مسلط است و 15 سال در آلمان سر کارگر و مدیر تولید بوده است و دو کتاب تالیف کرده و مقالات فراوانی در زمینه زبان و ادبیات و داستان نویسی نوشته است.
آدم واقع بین و منصفی که اعتقاد داشت شعر کلاسیک به ین دلیل تا به امروز مورد اقبال عام واقع شده که سرایندگان این آثار هر کدام یک حکیم محسوب می شدند و با چند رشته از علوم اشنائی داشتند و بدلیل داشتن پشتوانه فکری قوی آنچه نوشته اند حکمت بوده نه لفاظی و قافیه کردن خیار با چناز و نیاز با پیاز.
هروقت در قهوه خانه با او برخورد می کردی می دیدی تازه ترین نوشته اش را که در روزنامه های تبریز چاپ شده است برایت می خواند.داستانهائی کوتاه و گاه نا تمام که گاه حرصت می گرفت و سعی می کردی بپرسی که خب آخرش چی؟
بعدها مشخص شد که این خود یک سبک است سبک مینی مالیستی و داستانک نویسی که ایشان بدلیل دسترسی مستقیم به منابع خارجی نا خودآگاه با ان آشنا شده بود.
جناب فرید هر وقت کیفش کوک بود از خاطرات اقامتش در المان می گفت که چطور کارگران آلمانی از زیر کار در می رفتند و به بهانه دستشوئی به توالت می رفتند و چشمی در را باز می گذاشتند و در دستشوئی روز نامه می خواندند و وقتی سر و کله سر کار گر پیدا می شد سریعا به سرکارشان بر می گشتند.
همین می شد که وقتی کارگران مهاجر ترک و ایرانی ابقا می شدند و کارگران آلمانی اخراج می شدند اخراج شدگان موهایشان را آلمانی می زدند و نئو نازیست می شدند.
گاها که رفتارهای متفرعنانه و گاه مضحک شاعرانی را می دیدم که برای خود دوره ای تشکیل دادند تعجب می کردم که اگر نیمی از سواد و فضل جناب فرید در آنها بود بولله خدا را هم بنده نبودند.
دریغا که این رویه باطل هم چنان در نسل های بعدی ادامه یافته و بزرگترین ایراد و آفت جامعه ادبی تبریز شده است.ای بسا استعداد ها که تا می خواهند جلوه ای کنند و خودی نشان دهند در حلقه طفیلی ها و بی هنران مجیز گو محاصره می شوند و متوهم می شوند که انگار صاحب کراماتی هم هستند و این ابتدای سراشیبی تکرار است و بیهودگی.
محمد فرید در طول عمر کوتاه خویش بد کسی را نخواست و هیچ کس جز خوبی و خیرخواهی از او ندید.به قول استاد رضا همراز ایشان هم در زندگی و هم در دوستی بی ریا و صاف و صادق بود.یادش گرامی باد
بر خلاف تاریخ ظهور و توسعه مکتب رومانتیسم در اروپا که مساوی با به هم ریختن ماهیت و تهدید موجودیت مکتب کلایسیسم بود و از آن رو چالشها و تعارضات جدی را در در محافل غرب بر انگیخته بود تکوین و ظهور این مکتب در ایران سیری خزنده و نامحسوس داشت چرا که از نظر استیل و فرم با مظاهر شعر سنتی ایران تفاوتی نداشت و بدعتی فاحش ارائه نمی داد.1