دستان اسیر موج کف بر لب
بی واژه از اتفاق غمناکی
می گفت و نمی شنید امدادی
ما تابع بادبان نومیدی
گفتیم که نیست رام ما ،سکاّن
یعنی چو وقوع آن تصادف بود
منجیش بجز همان نخواهد شد
غافل که در این مضیق فرصت سوز
قطعیت مرگ بی تعارف بود
بازیچه ء موجها هزاران بار
دستان غریق خویش را دیدیم
دیدیم و از این سکون نجنبیدیم
مهرماه 89
این شعر در نگاه اول و سرسری شعری عادی همتراز با شعرهای دیگر بنظر می رسد، ولی فقط در نگاه اول و سرسری.
فرم این شعر به زیورهای بدیعی مزین است:
«دستان اسیر موج کف بر لب
بی واژه از اتفاق غمناکی
می گفت و نمی شنید امدادی»
تخیل و تصور نشسته در مفهوم بدیع «موج کفبرلب» ستایش انگیز است. چنین تشبیهی برای من تازگی مطلق دارد.
رد پای نیما در این شعر به چشم می خورد: من، دست من کمک ز شما می کند طلب!
دست های اسیر در چنگ امواج کفبرلب در این شعر، با زبان بی زبانی ـ بی کلامی ـ از اتفاق غمناکی سخن می گویند و بیهوده امدادی را انتظار می کشند.
شاعر ظاهرا خواننده شعرش را به تفکر وامی دارد.
او می خواهد که خواننده شعر بپرسد: «چرا؟ چرا برای دست های گرفتار در چنگ امواج دستگیری یافت نمی شود؟»
« ما تابع بادبان نومیدی
گفتیم که نیست رام ما، سکاّن
یعنی چو وقوع آن تصادف بود
منجی اش بجز همان نخواهد شد
غافل که در این مضیق فرصت سوز
قطعیت مرگ بی تعارف بود»
شاعر ظاهرا در این فراز (؟) می کوشد که پاسخی به پرسش یادشده بدهد:
بهانه و یا دلیل خودداری از امداد به مغروق، این است که «سکان کشتی به اختیار سرنشینان نیست.»
آنچه در این حکم مطلق می شود، مقوله جبر است و نفی و انکار مقوله اختیار.
این باور باطنی و ابرام همیشگی حافظ بوده است: (که بر من و تو در اختیار نگشاده است!)
انسان بدین طریق از فونکسیون سوبژکتوارگی اش (سوبژکتیویته، فاعلیت) محروم می شود و تا حد موجودی علیل و ذلیل و هیچکاره تنزل می یابد.
شاعر دلیل این بهانه را پیشاپیش گفته است: «ما تابع بادبان نومیدی» بوده ایم.
نومید نمی تواند به عمل برخیزد. پیش شرط هر عملی، تدارک روحی و فکری آن است: عمله و بنا قبل از ساختن خانه، مدل خانه را در ذهن (ضمیر، دل) خود می سازند. بدون ایده نمی توان کار کرد. کار همیشه هدفمند و اندیشیده است. آب در هاون کوبیدن کار نیست. بدون امید این پیشمرحله عمل
«یعنی چو وقوع آن تصادف بود
منجی اش بجز همان نخواهد شد»
سرنشینان در این حکم علت سقوط او را تصادفی تلقی می کنند.
این نتیجه گیری مجاز است.
آنچه ممنوع است، بنظر من، تعیین پیشاپیش تصادف به عنوان منجی است.
شاعر هم ظاهرا قصد انتقاد از خود و انتقاد از سرنشینان کشتی دارند و حق دارند:
اگر اشتباه نکنم، هرگز نمی توان تصادف را پیشگوئی کرد:
انسان ها فقط قادر به پیشگوئی ضرورت شناخته شده اند:
به عنوان مثال: اگر آب را گرم کنیم، با فشار جو در صد درجه می جوشد.
فرق تصادف با ضرورت این است که تصادف فرمجامه عمل پوشیدن ضرورت است.
مثال: توپی به سوی دروازه فوتبال شوت می شود، به پیکر بازیکنی اصابت می کند، مسیری دیگر کسب می کند و وارد دروازه می شود.
پیشگوئی این مسئله محال است. چون همین تصادف مطلوب بازیکن فوتبال، خود روندی قانونمند است و با تغییر یکی از فاکتورها (شدت شوت بازیکن، محل اصابت پای او، زاویه برخورد توپ به پیکر بازیکن حریف، وضع هوا، شدت و ضعف و سمت و سوی باد و غیره) توپ می تواند به جای دروازه به جای دیگر برود.
اگر روزی این قانونمندی ها بطرز فیزیکی و ریاضی محاسبه شوند و تقریر یابند، تصادف به ضرورت ارتقا می یابد.
میان تصادف و ضرورت دیوار چین کشیده نشده است. تصادف می تواند به ضرورت بدل شود. آنگاه می توان آن را پیشگوئی کرد.
ضرورت در فرم و البسه متنوع تصادف تحقق می یابد.
پدر من می گفت که روح همه را عزرائیل قبض می کند (ضرورت مرگ در قاموس او) ولی بهانه ها متفاوتند تا نام عزرائیل بر زبان نیاید: تصادف ها متفاوتند (سرماخوردگی، سقوط، ضربه و غیره)
به زبان فلسفی مرگ (ضرورت) در فرم های مختلف (تصادف) جامه عمل می پوشد.
مطلق کردن تصادف از نقطه نظر دیگری هم نادرست است:
خصلت جاودان دیالک تیک این است که اقطابش پیوند ناگسستنی با هم دارند: تصادف گسسته از ضرورت و ضرورت گسسته از تصادف وجود ندارد.
«غافل که در این مضیق فرصت سوز
قطعیت مرگ بی تعارف بود»
خطای فکری سرنشینان نتیجه اش جز این نمی توانست باشد:
به امید تصادف کذائی رها کردن مغروق یعنی خواندن پیشاپیش فاتحه ای برای او.
انتقاد شاعر بجا ست:
سرنشینان می بایستی دست بکار شوند و بنا بر دانش و تجربه خویش راه نجاتی بیابند و یا اگر تجربه ای در دست نیست، به آزمون و آزمایش راه های نجات اقدام کنند.
• «بازیچه موجها هزاران بار
• دستان غریق خویش را دیدیم
• دیدیم و از این سکون نجنبیدیم»
استنتاج نهائی شاعر از ماجرا در این حکم بیان می شود:
دیدن دستان یاری جوی خویش در دست موج ها و مات و مفلوج نگریستن و اقدام نکردن.
ولی چرا؟
علت این فلج موت (کسرائی) فلج روح است.
مغز چشمه اندیشه نیست، ارگان اندیشیدن است.
ما به سبب امتناع از کار با مغز از این ماده متعالی گچ می سازیم
و در مواقع حساس خود را به دست امواج کور (جبر طبیعی و یا اجتماعی) می سپاریم تا هر بلائی که خواست بر سرمان بیاورد.
اینکه در کشوری 6 میلیون انسان دگراندیش را پس از کشیدن شیره جان شان می سوزانند، بی آنکه میلیون ها شهروند لب به اعتراض بگشایند، دلیلش تخریب پیشاپیش خرد توده ها ست که بوسیله نیچه ها، یاسپرس ها، هایدگرها و صدها شبیه آنان صورت گرفته است.
حسین شیردل
سه شنبه 9 فروردین1390 ساعت: 7:46
سلام آقای راثی پور سال نو شما مبارک
انشاله سالی سرشار از محبت و شعر و دوستی داشته باشید .
یا حق
نویسنده: علی حیدری
سه شنبه 9 فروردین1390 ساعت: 20:15
سلام استاد
شعری زیبا و نقدی متین دست مریزاد شاداب بمانید.


نویسنده: الف_دریا
سه شنبه 9 فروردین1390 ساعت: 22:54
درود بر تو ای نیک مرد آریایی
سروده ی زیبا
و نقدی پر محتوا را خواندم با اینکه ناخوانده میهمان شدم سرایتان را
امید دارم بر یزدان پاک که بیش بیایم و بیش بیاموزم از شما
سپندار یارتان
دکترالف_دریا

نویسنده: عبدالمجید
چهارشنبه 10 فروردین1390 ساعت: 1:49
سلام دوست عزیز!
من خاک درش به دیده خواهم رُفتن
ای خصم ! بگوی هر چه خواهی گفتن
این علامه ای که ما دم از آن می زنیم و به آن می بالیم و به این بالیدن، افتخار هم می کنیم، بزرگمردی است که تاکنون بیش از یکصد و هشتاد جلد کتاب در موضوعات اخلاقی و عرفانی، فلسفی و منطقی، کلامی، تفسیری، روایی، رجالی، فقهی، ریاضی و هیوی، ادبی و ... نگاشته اند که اگر جامعه ما به فقط چند جلد از این کتاب ها گوش فرا میداد و خوب به این دستورات اخلاقی (که باعث نابودی به قول شما آسیب های اجتماعی است) عمل می کرد، اوضاع نابسامان امروز این جامعه به اندازه ای فجیع نمی شد که افرادی معدود به عالم مملکتشان (که سالها زانوی ادب به محضر بزرگانی چون حضرت علامه طباطبایی و الهی قمشه ای و بیش از هفده تن از علمای روزگار ساییده و بر علوم مختلف از زبان فرانسه و نجوم گرفته تا هیئت و ریاضیات و عرفان و اخلاق مسلط شده) نسبت های ناروایی چون ...داده و به آنها توهین کنند عزیز من!
چقدر با ایشان آشنایی دارید؟ فقط از طریق این وبلاگ!!!؟
چند اثر از دهها آثار به چاپ رسیده ایشان را مطالعه کردید!؟
آیا زندگینامه این فرد را می دانید یا چشم بسته، تهمت غارنشینی به کسی می زنید که دهها سال از عمر خویش را صرف به راه آوردن افرادی در تهران و قم کرده که در حال حاضر بسیاری از افراد حتی فرهیخته بر سر سفره معنوی ایشان طعمه بر می دارند... توصیه می کنم جنابعالی...
نویسنده: عبدالمجید
چهارشنبه 10 فروردین1390 ساعت: 1:49
...به فکر خود باشید و سینه چاک ایمان مؤمنین در این روزگار نباشید که آنان خود می دانند چگونه باید خود را در این جزر و مد شبهات حفظ کرده و قدر عالمان واقعی شان را بدانند. انشاالله یکی از این مؤمنین دعا کنند تا جنابعالی از خروپف عمیق جهل و تعصب بیجا بدر آمده و راه اعتدال و حقیقت نگری را در پیش بگیرید.
البته بسیار امیدوارم شما مصداق (کاسه چینی که صدا می کند/ خود، صفت خویش ادا می کند) نباشید و این الفاظتان با اعتقادات قلبی تان در تضاد باشد اگر چنین نباشد، باید بسیار بر احوالتان تأسف خورد که چنین در چاه غفلت گرفتار شده اید و خود را به مطالب پیش پا افتاده مشغول کرده اید.
"اثر هر کس، نمودار دارایی اوست" یکی از اصولی است که -به قول شما- علمای اخلاق به ما آموخته اند پیرو همین اصل پس از زیر و رو کردن این همه مطالب وبلاگتون، چیزی که رفع دغدغه خودتون (یعنی اطفای شعله های تشکیک و تردید مؤمنین) باشه رو نمی شود پیدا کرد.
توصیه می کنم در این وبگردی و سرک کشیدن به سایر سایت ها و وبلاگ ها، بیشتر در آثارشون تحقیق و تفحص بفرمایید تا از این خیالات بدر آیید:
شاید هم راست گفته اند (هر که را روی به بهبود نداشت/ دیدن روی نبی سود نداشت)! اگه اینطوری باشه که از دست هیچ کس جز حضرت باریتعالی کاری بر نمیاد.
امیدوارم خداوند سبحان به شما عرضه تفکیک و تشخیص "بت سازی" و "قدردانی علمای واقعی" را عطا بفرماید.
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت / که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش / هر کسی آن دِرود عاقبت کار که کشت
ابتدا فکر کنید و بعد دکمه کیبورد را بفشارید.
زود قضاوت نکنید ای غمخوار ایمان و امان مؤمنین!
نویسنده: جواب من
چهارشنبه 10 فروردین1390 ساعت: 23:10
سلام و عرض ادب
سخت گیری و تعصب خامی است
تا جنینی کار خون آشامی است
پاسخ کف آلود و توهین آمیز شما خود دلیلی ست بر صدق مدعای من.
اول اینکه شما از کجا می دانید که من با حضرتشان آشنائی ندارم؟و کتابهایشان را نخوانده ام.دوم اینکه
اعتراض بنده تنها به برکنار بودن ایشان از اهتمام به اصلاح جامعه است.
آیا نه اینست که روز به روز معنویت در جامعه کن رنگ تر می شود؟
نوشتن 180 کتاب به مصداق دو صد گفته چون نیم مثقال نیست چه دردی را دوا می کند؟
بنده به ایشان قبلا ارادت داشتم و حتی یکی از اشعار ایشان را حفظ بودم
وحی محمدی گرت بارقه ای عطا کند
ناطقه ادعای از لو کشف الغطا کند
دریغا که شنیدن حکایت دیدار او از یکی از ارباب قدرت و مرعوب شدن ایشان بسیار مرا دلزده کرد.حتی بابا طاعر عریان شاه طغرل سلجوقی را به
ان الله یامر بالعدل و الاحسان خواند
اما ایشان چی؟
ببخشید این برادر کوچکترتان را اگر به بادکنکتان سوزنی زدم

نویسنده: عبدالمجید
پنجشنبه 11 فروردین1390 ساعت: 3:28
سلام و عرض ادب
نه هر که ستم بر دگری بتواند / بی باک چنان که می رود، می راند
پیداست که امر و نهی تا کی ماند / ناچار، زمانه داد خود بستاند
خانم یا آقای محترم!
باید به روش خودتون باهاتون بحث کرد:
نوشتید( پاسخ کف آلود و توهین آمیز شما خود دلیلی است بر صدق مدعای من)!
اولاً شما با کمی انصاف(اگر داشته باشید) نوشته اول خود و قضاوتتان را در مورد یک خون دل خورده - و کسی که بیش از هشت دهه از عمر خود را صرف انسان سازی و معرفت نفس کرده و الآن بعد از اینهمه زحمات کم نظیر علمی و عملی با اوضاع جسمی نامناسب و کهولت سن در گوشه ای آرمیده – بخوانید و اقرار کنید به اینکه بسیار بی شرمانه و خلاف ادب اسلامی و اخلاقی به چنین عالم وارسته ای توهین کردید! محاسن و برجستگی های معنوی آن علامه فرزانه را مقابل چشمان شما آوردن، بسان آب در هاون کوبیدن است چرا که اعلیحضرت از همان ابتدا، بسیار مغرضانه بر این عالم فرزانه تاخته و ایشان را به غارنشینی متهم کردید، آیا در موقع نوشتن افاضات شما(!) بنده دست به قلم کرده بودم که شما چنین بی شرمانه به ایشان توهین کردید!؟ شما که خود را مدافع ایمان و امان مؤمنین جا زده بودید!!؟ راستی، مؤمنین مورد ادعای شما نیز همگی بر مشرب خودتان سیر کرده و اخلاق و قدم و قلمی چون تو دارند!!؟
- افاضه فرمودید (شما از کجا می دانید که من با حضرتشان آشنایی ندارم؟) و ...
این که شد عذر بدتر از گناه! شما یعنی ایشان را می شناسید و اینطور با
نویسنده: عبدالمجید
پنجشنبه 11 فروردین1390 ساعت: 3:29
ادبیاتی سخیف در مورد ایشان قضاوت می کنید!؟ شما اگر فقط چند صفحه از کتاب معرفت نفس ایشان را خوانده و بدان عمل کرده باشید باید اوضاعتان خیلی با این هذیان گویی های فعلی تان تفاوت داشته باشد...
-آوردید (اعتراض بنده تنها به برکنار بودن ایشان از اهتمام به اصلاح جامعه است)!
یک سؤال از شما دارم؛ تعریف شما از «اهتمام به اصلاح جامعه چیست»؟
نوشتن کتاب های اخلاقی؟ سخنرانی های اخلاقی؟ منبر رفتن و ریشه یابی معضلات جامعه و راههای درمان آنها؟ بعید می دانم غیر از این موارد پاسخ دیگری بتوان به سؤال فوق داد. آیا نگارش بیش از یکصد و هشتاد جلدکتاب (که اکثر آنها پیرامون نکات اخلاقی، خودشناسی و خداشناسی است) اهتمام به اصلاح امور جامعه نیست؟ آیا سخنرانی بیش از صدها ساعت حول محور خودشناسی و بایدها و نبایدهای یک جامعه اسلامی، اهتمام به اصلاح امور جامعه محسوب نمی شود؟ تدریس کتاب ها و برگزاری جلسات اخلاقی و عرفانی به مدت بیش از پنجاه سال در آمل، تهران و قم (به غیر از سخنرانی هایی که در شهرستانها و با دعوت قبلی انجام می شده) اهمیت دادن به اصلاح جامعه و مدد به ایمان مؤمنین نیست!!؟
مخاطب گرامی!
اگر شما تاکنون عمداً و یا سهواً دور این سفره معنوی ننشسته اید، مقصر دیگران نیستند. شب پره گر وصل آفتاب نخواهد / رونق بازار آفتاب نکاهد... علامه حسن زاده با آثار و
نویسنده: عبدالمجید
پنجشنبه 11 فروردین1390 ساعت: 3:29
افکارش در تاریخ ماندنی شد و آیندگان از این عالم ذوفنون به نیکی یاد خواهند کرد و من و تو اگر بخواهیم مانع شویم هم نخواهیم توانست از ارزشش کم کنیم، بیایید همه با هم از آثار این شخصیت زحمت کشیده لقمه برگیریم و اگر اعتقاد به قیامتی داریم، خودمان را برای آنجا آماده کنیم! به فرمایش ایشان در کتاب شریف هزار و یک نکته (ای مسافر ابدی! توشه باید به فراخور سفر باشد) بیایید برای سفر دور و درازی که در پیش داریم، زاد و توشه ای برگیریم که این توشه جز با مودت و عنایت اهل بیت علیهم السلام و نشستن بر سفره قرآن و خوشه چینی از محضر علمای بزرگ اسلام مهیا نخواهد شد. با این اوصاف و تلاش های ایشان در طی چند دهه گذشته، آیا کمرنگ شدن معنویت در جامعه به نحوه زندگی این عالم فرزانه بر می گردد؟ دیگر غیر از جهاد و پشتکار بی وقفه و شبانه روزی برای هشدار به مردم و یادآوری و تذکر مکرر به جامعه، چه کاری از ایشان ساخته است؟
مگر ایشان باید معجزه کنند تا مؤمنین مورد ادعای شما به ایمانشان پایبند باشند؟ شما که اینقدر در وادی غمخواری ایمان و امان مؤمنین مورد ادعایتان هستید، مگر روایت سختی نگهداری ایمان مؤمنین و تشبیه آن به مهاجرت از نوک این کوه به نوک آن کوه را نخوانده اید!؟ واعجبا !!!
- دُم خروستان در همین چند سطر بیرون زد و بر خلاف سطر قبلی که نوشته بودید(اعتراض بنده تنها به برکنار بودن ایشان از اهتمام به اصلاح جامعه است)، باز ایشان را متهم کرده اید که علیرغم نوشتن 180 جلد کتاب، اما اهل عمل کردن به علوم نیستند. گرچه این قضاوت هایتان در افکار عمومی و جامعه علمی کشور از کمترین ارزشی هم برخوردار نیست و هیچ تأثیر منفی و
نویسنده: عبدالمجید
پنجشنبه 11 فروردین1390 ساعت: 3:30
واژگونه ای بر ارادتمندان نخواهد داشت اما بد نیست بدانید ایشان در عمل به دستورات اسلامی گوی سبقت را از بسیاری از همقطاران و معاصرین خویش ربوده که سخنان چند تن از بزرگان علم و عرفان در مورد عظمت شخصیت ایشان فقط مشتی از خروار می باشد.
- بنده ناچارم این بافته هایتان را برایتان حلاجی کنم تا اصل ماجرا برای حضرت شما روشن شود: شما که می فرمایید (بنده قبلاً به ایشان ارادت داشتم و حتی یکی از اشعار ایشان را حفظ بودم)، خودتان در سطر قبل گفتید (دو صد گفته چو نیم کردار نیست/ گرچه به اشتباه نوشتید نیم مثقال!) پس، خود بخود ادعای خودتان را در مورد ارادت به ایشان زیر سؤال بردید چرا که حفظ کردن اشعار، دلیلی بر ارادت به ایشان نیست بلکه زمانی است که به دستوراتشان عمل کنید! پس لطفاً خودتان را جزو مریدان ایشان، جا نزده و بیش از این به تناقض گویی نپردازید. حفظ کردن یکی از غزلیات دیوان یکی از دلایل ارادت به ایشان!!!؟ شک نکنید همانطور که ارادتتان را با حفظ کردن یک غزل از دیوان ایشان اثبات می کنید، گمراهی تان نیز به همین راحتی متصور بوده و این ادعایتان استدلالی چوبین و تهی خواهد بود.
آیا شما برای همه منتقدینتان اینطور دلایل پیش پاافتاده می آورید؟ اگر اعتقاداتتان هم مثل این مثال ها و پاسخ هایتان باشد که واقعاً مستحق اظهار تأسف و دعای خیر دلسوزان هستید! البته شعر خوبی را از دیوان این عارف نامی انتخاب کردی، در بیت نهم از همین غزل
نویسنده: عبدالمجید
پنجشنبه 11 فروردین1390 ساعت: 3:31
می خوانی «چشمه خور نه درخور شب پره چشم آمده است» قربان حضرت علامه بشویم که عباراتش عین سرب مذاب بوده و این همه نوشته های بنده را در این یک مصراع خلاصه نموده است. چرا باید با کسی که عرضه دیدن خورشید علمی عصرمان را ندارد این همه کلنجار رفته و به زور حقیقتی را با مثالها و دلایل به او بفهمانیم تا مرتب پیام ها رد و بدل شود بدون اینکه کمی به خود آمده و بیشتر در مورد این عارف فرزانه تحقیق کند.
برادر عزیز!
تا جایی که بنده در آثارشان تتبع کرده و چندین سال در محافل مختلف می بینم، ایشان تنها رعب و وحشتی که دارند از حضرت رب العالمین است ولاغیر. شما که مدعی خواندن دیوان ایشان بودید باید این ابیات را خوانده باشید (سر خود گیر ایا پادشه با کر و فر / که خداوند نگهدار و نگهبان من است / چه وعیدم دهی ای واعظ دلمرده ز مرگ / کاین سرای سپری یکسره زندان من است/ دگرم وحشت تنهایی و تاریکی نیست / نور قرآن محمد (ص) به دل و جان من است).... آیا با دیدن این ابیات رگ غیرت و ارادتتان بیرون نزد!!؟ گرچه ایشان جز حقیقت، مدح کسی را نگفته اند اما توصیه می کنم مدح سعدی و حافظ و سرآمدان علم و ادب قرون گذشته را در مدح پادشاهان عصر خویش بخوانید تا بیشتر بدانید. مدح سعدی در شخصیت اتابک محمد، بنت سعد،قاضی رکن الدین،عطا ملک جوینی،اتابک مظفر الدین سلجوقشاه، سعد بن ابوبکر و... و مدح سنایی در مورد بهرامشاه، سرهنگ امیر محمد هروی و ... مدح خواجه حافظ شیرازی در شرح اوصاف تورانشاه، شیخ ابو اسحاق،شیخ مجد الدین و... تنها چند مورد از مواردی است که فعلاً در خاطر دارم. عجب است اگر این دلایل محکم و شواهد متعدد، حتی اندکی در صخره صما اثر نکند... اگر اینها اثر مثبت بر مخاطب نداشته باشد، باید به آیه «صمٌ بکمٌ فهم لا یعقلون» بوسه ای چندین باره زد!
خدایا شکرت!
که بنده را واسطه خوشحالی برادری کوچکتر گردانیدی که به سوزن زدن به
نویسنده: عبدالمجید
پنجشنبه 11 فروردین1390 ساعت: 3:32
ما دلخوش است و به آن افتخار می کند، به فرمایش حضرت علامه حسن زاده آملی حفظه الله در الهی نامه؛
الهی! وای بر من اگر دلی از من برنجد.
اما دلخوشی ما در این است که این برادر کوچکتر راه عقل را در پیش گرفته و پا در مسیر بزرگمردی نهد که اساطین حکمت و عرفان وی را افتخار عالم اسلام و حضرت علامه طباطبایی خاک پایش را توتیای چشم خویش و قدردانی شخصیتش را مختص امام زمان (عج) دانسته است. همو که آیندگان، غبطه زیستن در روزگار ایشان را خواهند خورد و نگاه به ایشان در این عصر یادآور شخصیت بزرگانی چون شیخ الرئیس، خواجه نصیر و شیخ بهایی است...
خدایا همه ما را تحت عنایت خویش، پیرو سیره اهل بیت علیهم السلام و در خط قرآن نگه بدار.
خدا حافظت باشه
نویسنده: کامران عالیان
پنجشنبه 11 فروردین1390 ساعت: 11:56
سلام
سال نو مبارک
نویسنده: جواب من
پنجشنبه 11 فروردین1390 ساعت: 12:47
سلام دوست عصبانی من
مدعای من همین عدم تاثیر پذیری شاگردان ایشان از اخلاق حسنه است
همین توهین های ریز و درشتی که به بنده صرف یک اعتراض ساده وارد کرده اید
بی شرمی کوردلی نامسلمانی و...... که تنها یکی از آنها برای مهدور الدم دانستن یک مسلمان کافیست.
این تذهبون؟
جناب علامه هرچقدر بزرگ تر باشند از مولا علی بزرگتر نیستند که خوارج رو در روی ایشان می ایستادند و به ایشان بزعم خود ایراد می گرفته اند
بوالله اگر نظر مرا حذف نمی فرمودید در ابتدای نظریاتم می آوردم.
اما من همه نظریات شما را می آورم که ماهیت و شخصیت واقعیتان روشن شود
من جواب سوالهایم را گرفتم .ایکاش اینقدر که کباده پیروی از این نادره اخلاق دوران را می کشیدید کمی هم از رعایت آداب بحث فرا می گرفتید
اعتراض من به بت ساختن از بشر خاکی بوداز کسی که بهر حال معصوم نیست و خالی از سیئه و ذنب لایغفر نیست.این برخورد چکشی شما بهترین دلیل بر این است که
حفظت شیئ و غابت عنک اشیا’
بهر حال آن مثالی هم که در خصوص مدح حکام آوردید عذر بدتر از گناه است.مثل اینکه بگویی چون دیگران گناه می کنند من هم می کنم
هدف من نوعی رفع اشکال بود نه درگیری قلمی با شما
شاد باشید
نویسنده: عبدالمجید
پنجشنبه 11 فروردین1390 ساعت: 15:2
سلام
بنده بار دیگر براتون اظهار تأسف می کنم.
متأسفانه شما به جای اینکه جواب سوالاتتون رو بگیرید و قانع شوید، مرتباً طرف مقابلت را به عدم پایبندی به اخلاق متهم می کنید که البته این شیوه (یعنی متهم کردن دیگران به خاطر تبرئه خود) ترفند کهنه ای است که صاحب قلمان و نویسندگان راحت آن را می فهمند.
نظری که شما، اولین بار برایم ارسال کردید، نظر نبود بلکه فحش و توهین به ایشان بود. بنده تعجب می کنم که چطور شما تقاضای تأیید کردن آن بد و بیراه ها را دارید!؟
واقعاً برایتان خجالت آور نیست که ناسزاهایتان را به یک عالم وارسته تأیید کرده و درمعرض نمایش بگذارم!؟ اگر برای جنابعالی این بی اخلاقی ها ملکه و عادت شده، برای بنده و مخاطبان محترم بسیار سخت است که به راحتی توهین به انسان های زحمت کشیده را مطالعه کنیم، شرمنده!
استغفرالله که بخواهیم قیاس بین ایشان و مولا علی علیه السلام داشته باشیم اما توهین بی ادبانه جنابعالی (به ایشان که عالمی از شیعیان حضرت وصی، امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام هستند) باعث دفاع سخت بنده شده و این فرصت را داده که
نویسنده: عبدالمجید
پنجشنبه 11 فروردین1390 ساعت: 15:3
مورد به مورد، مسائلی را به شما گوشزد کنم تا شما بی محابا به هر عالمی، اینچنین نتاخته و کمی هم نگرشتان را اصلاح کنید.
شما صفت غار نشینی به ایشان دادید، آیا با این سوابق تحقیقی و تألیفی و سخنرانی های چند ده ساله و زندگی در تهران و قم و در میان طلبه ها و.... که برایتان در پاسخ نوشتم، می شود این صفت مذموم را برایشان متصور بود!!؟ شما به جای گرفتن پاسخ هایتان فقط با الفاظ بازی کرده و صرفاً مظلوم نمایی می کنید.
در مورد دیداری که منظور شماست -که هنوز نگفتید چه دیداری بود- بنده برایتان چند مصداق آوردم تا موضوع برایتان روشنتر شود، همین! نه اینکه جنابعالی با این جثه ات علاوه بر توهین به ایشان، به بزرگانی چون سعدی و حافظ و سنایی و .... هم بتازید!
آیا معصوم نبودن ایشان دلیل این می شود که شما هرچه بخواهید به این عالم فرزانه متلک و فحش حواله کنید؟ شما که ادعایتان از کرامات یک معصوم هم بیشتر است!!! جنابعالی خود را به عنوان یک میزان و خط کش دانسته و همه را از سنایی و سعدی و حافظ گرفته تا علامه حسن زاده را با افکار خودتان اندازه می گیرید! قربان جناب عطار (که امیدوارم در نظر بعدیتان ایشان را نیز تکفیر نکنید) بشویم که چه نیکو سرود (گویند پشه بر لب دریا نشسته بود/ در فکر سرفگنده، به صد عجز و صد نوا / گفتند: حاجتت چیست؟ ای پشه ضعیف؟ / گفت: آنکه آب این همه دریا بوَد مرا)
این حقیر دیگر نیازی به سوال و جواب با شخصی که به راحتی سرمایه های علمی و معنوی ملتش را به باد ناسزا گرفته (و در نهایت با مظلوم نمایی، همه این توهین ها را به حساب رفع اشکال و اعتراض ساده می گذارد) احساس نکرده و گمان می کنم اگر کسی واقعاً بخواهد اشکالش را رفع کند، اینطور به دانشمندان سرزمینش فحش نمی دهد بلکه رفع اشکال آدابی دارد که اگر کمی ظرفیت نشان می دادید، خدمتتان عرض می کردم.
باز هم امیدوارم مصداق (هر که را روی به بهبود نداشت/ دیدن روی نبی سود نداشت) نباشید.
خداوند همگان را به راه راست هدایت کند.
نویسنده: جواب من
پنجشنبه 11 فروردین1390 ساعت: 18:58
سلام
نمی دانم از کجا بگویم دوست عزیز.
از اینکه عنان نفس قاصرت را بدست قهر و غضب داده و بر خلاف مصداق الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس به بهانه نهی از منکر چندین منکر انجام داده ای و در برابر یک تعبیر بزعم تو توهین آمیز غار نشینی که کنایه از بریدن از اجتماع است 20 برابر فحش و ناسزا نثار من کردی و هرچه در چنته ادبیات شخصی ات داشتی بیرون ریختی؟
گیرم تعبیر من توهین آمیز بود تو باید با برخورد سنجیده و بزرگوارانه ات مرا شرمنده اخلاق و مرام خود می کردی که نکردی
پس یک سوزن به خود بزن و یک جوالدوز به دیگران
من کسی نیستم و هیچ ادعائی ندارم.فقط دغدغه من آسیب دیدن ایمان و امان مومنین در برابر آتش تشکیک و تردید هاست که هیزمش را امثال جناب عالی با رواج کیش شخصیت پرستی فراهم می کنید.
بازی با کلمات را هم شما می کنید که اسم توهین و ناسزا گوئی را می گذارید دفاع سخت
دیگر عرضی ندارم و مصدع اوقات شریفتان نمی شوم.
ما نگویم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ارزق نکنیم



نویسنده: اوکتای
شنبه 13 فروردین1390 ساعت: 0:0
از داد و وداد آنهمه گفتند و نکردند
یارب چقدر فاصله دست و زبانست
نویسنده: سید مهدی موسوی
شنبه 13 فروردین1390 ساعت: 2:14
نویسنده: سید هادی نژادهاشمی-(ه.مبهوت)
شنبه 13 فروردین1390 ساعت: 15:44
سیزده بدر خوش بگذره
بارورترین روزهای زندگی را کاش
کنار برکه ی الفت نماز می خواندیم
شعور قطره در آبگیر می بودیم
صدای خنده ماهی -سرود گندمزار
و ریشه های صنوبر که دزدکی در آب
کنار رقص هماهنگ پونه وحشی
تمام راحتی برگ را ترانه می خواند
چه حس لطیفی سوار بر نی هست
در آنزمان که تمام طبعش را
به دست ناز نسیم می کاود
چه اندازه عشق لبریز است
میان چل چله هایی که در نوازش نور
به نرمی نگاه می بافند
برای حنجره ی تولد گلها
و در طواف شلوغ یک شاتوت
که طعم لذت خود را به باد می بخشد
تمام فرصت خود را شتاب می کردیم
و می دانستیم
که در حضور زلال داودی
می شود زایش خدا را دید
می شود آری در آشیانه ی دشت
یک سبد زنبق از صفا اورد
و تب گنگ خود فریبی را
در هم آغوشی برکه
به روان آبها بخشید
می شد ای کاش سبز می بودیم
می نشستیم و عشق می خواندیم
در تپشهای قلب آیینه
در تلاقی ماه با خورشید
در عبور روزهایی نو
می شد ای کاش سبز می بودیم
می شد ای کاش سبز می بودیم!!
ه.مبهوت
وقتی به روستا می روی تمام حس درخت و کلاغ و صدای اب را در جوی حس میکنی و انجاست که دیگر از نفرین سخن نیست و تمام تحسین است و زیبایی جایی که می شود به قول گوته با سکوت به اطراف نگاه کرد و تولد عشق را اموخت . جایی که انسان فارغ از تب و تاب این زندگی ماشینی فقط با هوا و گل و پروانه دمساز است .ما چشم شعرمان بسته شده هوش عشقمان نیست و بوی خوش کاهگل را دیگر نمیفهمیم . این زندگی ماشینی چه به روزمان اورد نمی دانم.کاش می شد گریخت و در گوشه ای در خیال سبزی و گل زندگی کرد گرچه آنوقت می گفتند دیوانه ای از ادم بدور هستی و......
هر چه هست دوستان من دلم لک زده برای روستایی که در آن ماشین نباشد و جز صدای پای طبیعت چیزی نشنوم!!
پلشتی زندگی ما بخاطر همین دوری از دیدن اینهمه زیبایی و عشق بخداست به قول کریشنا مورتی :هرکس نتواند زیبایی یک گل را تحسین کند لاجرم نفرین کردن می آموزد..
و این حرف خود بنده حقیر است خدا کسی را بخواهد عذاب کند از نعمت عشق محرومش میکند جهنم در ازای محرومیت از نعمت عشق هیچ نیست
پس دوستان خوب من عاشق با شید تا می توانید.
نویسنده: رضا
شنبه 13 فروردین1390 ساعت: 20:34
راثی پور عزیز سلام،
مرا عفو کن که دیر بهت سرزده تا سال نو را در وبلاگت به خودت، خانواده ات و سایر دوستانت تبریک بگویم. مدتی در مسافرت بودم و از طرفی کارهای انجمنی سخت مرا با خود برده است و کمی از یاران غافل شدم.
سالی سرشار از شادی، شیدایی، سلامتی و عشق برایت آرزو می کنم.
مطمئن باش که همواره به یادت هستم و سر به نوشته هایت می زنم.
نویسنده: سالک
شنبه 13 فروردین1390 ساعت: 21:1
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
فرمودید که ((اعتراض بنده تنها به برکنار بودن ایشان از اهتمام به اصلاح جامعه است.))
این نشان از عدم آشنایی شما با حضرت علامه دارد.
حضرت علامه حدود 25 سال تمام فقط در ایام تعطیلات در آمل روزی سه جلسه کلاس داشتند.
صبح و بعد از ظهر و شب
کلاس هایی در سحر هم داشتند که برای خواص شاگردان بود.
کلاس های روزانه ایشان عمومی بود و عوام در ان حاضر میشدند.
چندین سال ابتدایی انقلاب ایشان در آمل امام جمعه بودند. بار ها به جانشان سو’ قصد شد.
سالیان درازی در حوزه های تهران و قم تدریس داشتند.
در ده ها و صد ها محفل عمومی سخنرانی داشتند.
هزاران نفر از دور و نزدیک از برکات ایشان متنعم اند.
چطور ایشان گوشه گیر است؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این فعالیت ها نشان گوشه گیری است؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آقای عزیز.
حضرت علامه بیش از 30 سال است که سخت بیمارند و بع فرموده خود تب ممتد دارند. برخی اوقات به حدی بیماریشان شدید میشود که قدرت تکلم را از ایشان میگیرد.
دکتر ها از سالیانی ژیش ممنوع کردند که ایشان صحبت کنند و ....
نویسنده: سالک
شنبه 13 فروردین1390 ساعت: 21:3
بسم الله الرحمن الرحیم
ادامه نظر قبل
از حدود 40 50 سال پیش تا الان در منزل علامه به روی همگان باز بود.
در تابستان ها در روستایشان ایرا هزاران نفر فقط برای زیارت ایشان حاضر میشوند.
ممکن است در طول روز چندین و چند اتوبوس انسان به منزل ایشان بروند و ایشان همه را با روی گشاده میژذیرند. با توجه بیماریشان باز هم از مهمان ژذیرایی میکنند و ....
مبادا از روی ندانستن مطالب به اولیا الله نسبت ناروایی بدهیم.
نویسنده: سالک
شنبه 13 فروردین1390 ساعت: 21:8
بسم الله الرحمن الرحیم
فرمودید که ((دریغا که شنیدن حکایت دیدار او از یکی از ارباب قدرت و مرعوب شدن ایشان بسیار مرا دلزده کرد))
این مطلب برایم جای شگفتی داشت. مطمئنید حضرت علامه را با کس دیگری اشتباه نگرفتید؟؟؟؟
بنده خدا. حضرت علامه حسن زاده کسی است که زود است امثال بنده و شما او را بشناسیم.
مطلب مستندی در مطالبتان بر علیه حضرت علامه ندیدم. اگر مطلبی دارید بنده حاضر به ژاسخ گویی ام. منتهی مستند و با ذکر مدرک مطالب را بفرمایید .
فی امان الله
نویسنده: جواب من
یکشنبه 14 فروردین1390 ساعت: 0:24
سلام بر سالک عزیز
این مطلب را از مخبر صادقی شنیدم و در یکی از وبلاگهای پارسی بلاگ دیدم :
حضرت آیتا... حسنزاده آملی، جلوی حضرت آقا دو زانو نشسته و ایشان را مولا خطاب میکنند. آقا ناراحت شده و به علامه میفرمایند این کار را نکنید. علامه حسنزاده میفرمایند: اگر یک مکروه از شما سراغ داشتم این کار را نمیکردم.
حقیقتا من این مطلب را نتوانستم هضم کنم به این دلیل که تنها با توجه به حاشیه امنیتی که برای این علما وجود دارد این فرصت را دارند که بی واسطه از کاستی ها و نارسائی ها با رهبر صحبت کنند.
قبول کنید که ما در جامعه آرمانی و اسوه زندگی نمی کنیم.
چنین برخوردی نعوذ بالله می تواند موجب تحریض هر طرف خطاب شود که فکر کند واقعا معصوم و بی عیب است.این آیا نوعی القائ گناه نیست.
همه آحاد جامعه در هر سطح از سواد و معلومات باشند باید از این امر اجتناب کنند از باب ارشاد کاستی ها را گوشزد کنند تا چه برسد به جناب علامه که از ایشان انتظار بیشتری می رود.
مگر اینکه جریان این دیدار که به تواتر در وبلاگهای ارزشی نقل شده حقیقت نداشته باشد.
نویسنده: سالک
یکشنبه 14 فروردین1390 ساعت: 7:24
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمت الله و برکاته
ممنونم از پاسخ گویی شما.
بنده حقیر آن چه را که میدانم خدمت شما عرض میکنم و اصراری بر قبولاندن مطالبم به شما ندارم.شما الحمدلله عاقل هستید و بالغ و حق و باطل را از هم به خوبی تمیز میدهید.
واقعه ای را که نقل فرمودید بنده با همان تعابیر که فرمودید از جاهایی به کرات شنیدم. اما از زبان حضرت استاد صمدی آملی شاگرد بزرگوار حضرت علامه که برای بنده کلامشان بسیار بسیار موثق است ماجرا را طور دیگری شنیدم. حضرت استاد در دروس معرفت نفس فرمودند که :
((حضرت علامه حسن زاده آملی روحی فداه در استقبال از رهبر انقلاب در آمل فرمودند:به جد اطهرت قسم که اگر می شنیدم که تو دست کجی ،یک دونه خرما را میشنیدم یا میدیدم که دستت کج بود ولو به یک دونه خرما ُ به استقبالت نمی اومدمُ چون میبینم پاکی اومدمُ چون میبینم به اخلاص داری کار میکنی اومدم.))
در مورد این ماجرا میبایست چندین مطلب مهم را در نظر بگیریم تا بتوانیم درست قضاوت کنیم.
اول اینکه این ماجرا مربوط به سال 1377
در رابطه با آن سال ها میبایست مطالبی را عرض کنم. ان موقع جایگاه رهبری تثبیت شده نبود. در داخل از طرف عده ای از اهل همین نظام توطئه هایی بر علیه رهبری انجام شده بود. حضرت علامه آن موقع از شدت نگرانی بیمار شده بودند. در خفا به شاگردان میفرمودند که اتفاقات بدی قرار است بیفتد.
میفرمودند که اگر ان اتفاق بیفتد وضع ایران بدتر از کشور بوسنی خواهد شد. در ان ایام بار ها از رهبری حمایت فرمودند و این ملاقات هم قبل از ان اتفاقی بود که حضرت ایشون به واسطه کشف و شهود از آن باخبر بودند.تا ان که ان حوادث به حمدالله و عنایات حق متعال انقدر تنزل کرد تا که به حوادث کوی دانشگاه ختم شد.
ادامه دارد
نویسنده: سالک
یکشنبه 14 فروردین1390 ساعت: 7:26
بسم الله الرحمن الرحیم
ادامه
آقا میفرمودند که گلوله برفی از قله کوه سرازیر شده بود در حال پایین آمدن انقدر بزرگ داشت میشد که میتوانست همه چیز را نابود کند. که ناگهان دستی غیبی آن را رفع کرد و کوچک شد و کوچک شد تا به این صورت ظهور کرد.
درست است که کشور ما جامعه آرمانی نیست. وضع حجاب و ایمان نامساعد است و هزاران مشکل وجود دارد. اما از حق نگذریم برکات بسیاری هم در پی این نظام بوده است. انصافا هم رهبری با خلوص دوست دارند نظام ما اسلامی باشد حال تا چه حدی این امر محقق شده است بحث دیگری است.
اکثر انتقادات نسبت به رهبری به قوای دیگر از جمله مقننه و مجریه و غیره باز میگردد.
ایت الله حق شناس میفرمودند که برخی از بنده میپرسند اعلم کیست. بنده میگویم ببینید علم دست کیست. اگر علم زمین افتد نه اعلم میماند و نه عالم.
علی ای حال ان شا الله تعالی توضیحاتم اندکی از شبهات شما را مرتفع نموده باشد. منابع مطالب حقیر سخنان حضرت استاد صمدی است که به صورت پراکنده در جاهای مختلف فرمودند.
در مورد اینکه امثال حضرت علامه راحت تر میتوانند مشکلات را به رهبری بگویند حق با شما است.
چند هفته پیش رهبری به منزل حضرت علامه تشریف برده بودند و ان جا صحبت هایی رد و بدل شد.
یقین دارم که در مورد کشور و مسائل ان اگر مطلبی باشد که باید گفته شود به رهبری ایشان خواهند فرمود. و متاسفانه حضرت علامه از حدود بیش از 30 سال قبل به شدت بیمارند. و این ده سال قبل به این طرف حال مزاجیشان نامساعد است. و این هم بر میگردد به ضربه ای که توسط یکی از مامورین رژیم شاه به سینه ایشان وارد شد و داستانش مفصل است. این زمان بگذار تا وقت دگر.
((از اینکه میبینم دلسوز اجتماع و وضع مردم مملکت خود هستید خوشحالم. ان شا الله تعالی مملکت ما و مردمان ما قرانی شوند.))
فی سلام آمنین باشید
نویسنده: دررودی
یکشنبه 14 فروردین1390 ساعت: 11:6
نویسنده: روح الله
یکشنبه 14 فروردین1390 ساعت: 12:10
یاالله
سلام
این چه حرفی است که میزنید؟ چون دو زانو نشسته و آن جمله را گفته پس مرعوب قدرت است؟
رهبر ما واقعا پاک است. شما گویا از رهبری ناراحت هستید و بالتبع علامه را هم محکوم میکنید.
رهبر ما به فرموده قاطبه از علمای بزرگ و عارف آدمی کاملا مهذب و خودساخته است.
یقینا ایشان آنقدر خود ساخته است که با جمله علامه قرار نیست تکبر بگیردشان. علاوه بر اینکه ایشان واقعا هیچ مکروهی نداشته که علامه آن جمله را فرموده اند. چشم بصیرت داشتن علامه جزو یقینیات و حتی اعتراف خود ایشان است.
خیلی حرفتان عجیب است.
مشکلات جامعه لازمه ای با مشکل داشتن رهبری ندارد. اینکه دیگه جزو اوضح واضحات است؟ پس امیر المونین هم که اینهمه مشکلات در جامعه آن زمانشان وجود داشت، مقصرند با استدالال شما؟
جواب حرفتان خیلی خیلی واضح است. اظهر من الشمس.
منو بگو گفتم منظورتون از اربابان قدرت کیه؟ رهبر ما ارباب قدرت هست ولی به دنبال قدرت نبوده و نیست. فقط بخاطر وظیفه این امر خطیر و سنگین را بر دوش گرقته اند.
دیگه حال نوشتن و جواب دادن ندارم.
یاحق
نویسنده: پاسخ من به جناب سالک
یکشنبه 14 فروردین1390 ساعت: 14:3
سلام و عرض ادب
ممنون از پاسخ متین و مستدلتان
توضیحات زیبایتان بسیار بدل حقیر نشست.
با احترام لینکتان کردم تا بیشتر از محضرتان استفاده کنم
نویسنده: سالک
یکشنبه 14 فروردین1390 ساعت: 14:36
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
خیر ببینی برادر
خیر ببینی ان شا الله تعالی
حقیر هم شما را با کمال میل لینک نمودم. ان شا الله تعالی در همه عوالم با هم در محضر رسول خدا محشور باشیم.
فی امان الله
نویسنده: احمدی
یکشنبه 14 فروردین1390 ساعت: 23:28
..........
جناب احمدی عزیز یا گل خیلی خیلی خوشبو ! یا هر چیز دیگر
که از سه روز ناظر بحث مائی .پیام گهر بارت را شنیدم .
بالاغیرتا کمی شجاعت داشته باش و در پلشتی ها پنهان نشو.
تنها آن کس نام و نسبش را پنهان می کند که از اصالت و حلال زادگیش مطمئن نباشد.
درد تو درد طرفداری از این و آن نیست.
دردتو و امثال تو عقده گشائی های کور است.
سفسطه تو اینجاست که تضارب اندیشه را با تشک کشتی اشتباه می گیری و از راه قیاس به نفس طرف مخالف را خر و الاغ خطاب می کنی.
نویسنده: احمدی
دوشنبه 15 فروردین1390 ساعت: 13:14
....................
جناب احمدی
در خانه اگر کس است یک حرف بس است.نویسنده: کدامین سیر و سلوک
سه شنبه 16 فروردین1390 ساعت: 9:59
متن سؤال از برخی حضرات آیات و مراجع تقلید دامت برکاتهم در مورد شرکت در برخی از جلسات درس عرفان و اخلاق و پاسخ آن:
باسمه تعالی .مدتی است در برخی از شهرها فرزندان ما در جلساتی شرکت میکنند که مبانی درسهای آنها مطالبی است که در ذیل میآید. برخی از عالمان شهر شرکت در مجالس ایشان را جایز ندانسته و میگویند که مطالب مورد اشاره خلاف مبانی و عقاید و ضروریات دین میباشد. لطفا بیان فرمایید که شرکت در این جلسات جایز است یا خیر؟ مطالب مورد اشاره از این قرار است:
(وجود حق متعال متن وجود جمادات و نباتات و حیوانات و انسانها است، یعنی ما دو وجود نداریم، بلکه هر چه هست یک وجود است که در قوالب و اندازههای گوناگون ظهور کرده است، نه این که وجود زمین غیر از وجود آسمان، و وجود آسمان غیر از وجود حق متعال بوده باشد).
)از آنجا که حقایق هستی بی منتها است پس فهم حقایق اشیا نیز بی منتها بوده و همچنان ادامه دارد. یا نباید الف را به زبان آورد همچون سوفسطیها که اصلا قائل به موجود بودن خود نیستند، و یا این که به محض اقرار نمودن بدان باید آن را ادامه داد. و چه راحت است که از همان ابتدا سوفسطی بشویم و بگوییم اصلا الفی نداریم. و چه عجیب است که بالاخره همه ما در این مسیر باید سوفسطی شویم و بگوییم نه ما هستیم و نه دیگران هستند. فقط خداست و خدا. حرف اول و آخر خدا است، و خدا است دارد خدایی میکند. از آن به بعد دیگر انسان هیچ نگرانی ندارد و راحت می شود(.
(نه تنها نمیخواهیم از معلول به علت برسیم بلکه قصد نداریم از علت به معلول هم راه یابیم به دلیل این که ما اصلا معتقد به علت و معلول جدا نیستیم).
(مراد ما از وحدت وجود، عینیت وجود زمین و وجود آسمان با وجود حق متعال است).
(فیلسوف و عارف هر دو قائل به وحدت وجود هستند… تمام انبیاء و ائمه و همه حجج و رسولان الهی فیلسوفند و اینان فلاسفه اصلیاند).
(انسان قابلیت رسیدن تا مقام ذات را دارد، و چون میبیند که نمیتواند آن ذات را پایین بیاورد و ذات را خودش کند لذا خودش بالا میرود و او میشود).
(جنات درجات دارد تا آن جا که می فرماید “وادخلی جنتی”، که این جنت، جنت ذات است).
مدارک مطالب فوق به ترتیب: ۱ تا ۶: شرح نهایة الحکمة، داوود صمدی آملی، صفحات: ۱۲۴؛ ۱۵؛ ۱۱۰ ـ ۱۱۱؛ ۱۱۵؛ ۴۷؛ ۸۶٫ ۷) آداب سالک الی الله، داوود صمدی
نویسنده: کدامین سیر و سلوک
سه شنبه 16 فروردین1390 ساعت: 10:0
پاسخ مراجع به سوال فوق در اینجا:
http://www.faraerfan.com/
نویسنده: سالک
چهارشنبه 17 فروردین1390 ساعت: 11:43
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
در جواب خانوم یا آقای کدامین سلوک عرض میکنم.
از دفتر هر یک از مراجع که مایلید استفتا’ کنید. هیچ یک از آن ها در مورد اشخاص ظر نمیدهند. امتحانش ضرری ندارد. بسم الله.
در مورد متن سوالتان هم شیطنت کثیفی در ان رخ داده است. با زدن سر و ته فرمایشات مردم و القای نظر شخصی خودتان و گرفتن حرفی مطابق زائقه خودتان جز خشم خدا را نخواهید یافت.
و اما افشای شیطنت شما.
نویسنده: سالک
چهارشنبه 17 فروردین1390 ساعت: 11:47
بسم الله
از قدیم گفته اند مشت نمونه خروار است. این هم یک مشت از خروار.
بسم الله خیر الاسماء
سلام علیکم
متاسفانه چند مدتی است که شایعه شده است شما شرکت در جلسات درس حضرت ایت الله استاد صمدی آملی روحی فداه را تحریم فرمودید.بنده یقین به کذب این مطلب دارم.اما از شما تقاضا دارم تا این مطلب را به صراحت بفرمایید و روی سایت قرار دهید تا سوء تفاهمات و شایعات مرتفع گردد.
فی سلام آمنین باشید
--------------------------------------------------------------------------------
بسم الله الرحمن الرحیم
:: با اهداء سلام و تحیت؛
جواب : با توجّه به این که معمول ما نیست که درباره اشخاص قضاوت کنیم، شما مى توانید از هر کس که مسائل اخلاقى برگرفته از قرآن و روایات را در اختیار شما مى گذارد استفاده کنید. و نیز مى توانید از کتابهاى خوب اخلاقى، از جمله کتاب ما \"اخلاق در قرآن\" بهره ببرید.
همیشه موفق باشید
دفتر آیت الله العظمی مکارم شیرازی: / بخش استفتاءات
نویسنده: سالک
چهارشنبه 17 فروردین1390 ساعت: 11:50
پایان شایعات درباره دروس استاد صمدی آملی با اعلام نظر رهبر انقلاب
بسم الله الرحمن الرحیم
چندی است که شایعه ای به دروس استاد صمدی و قضایای وحدت وجود مطروحه در این دروس اصابت نموده است
به هر حال دوستداران استاد صمدی نیز اقدام جالبی نمودند
با دفتر مقام معظم رهبری تماس گرفته و نظر معظم له را پیرامون دروس استاد صمدی و شایعات اخیر جویا شدند
حضرت رهبر عزیز انقلاب با کیاست و بصیرت خود پاسخ به این سوال را به عهده گروه متخصص و خبره سایت اینترنتی پاسخگو نهادند
کارشناسان سایت پاسخگو نیز بر حسب وظیفه "وحدت وجود" در دروس حضرت استاد را مشروحاً توضیح داده و حضرت آیت الله صمدی آملی و دروس ایشان را تأئید می نمایند
الحمدلله که این موضوع با خیر و خوشی حل شد
متن سوال و جواب مذکور در سایت پاسخگو به لینک اصلی زیر :
http://www.pasokhgoo.ir/node/19985
این هم ژاسخی دندان شکن به آن افراد ژلید که این شایعات را مطرح نمودند و با ان ترفند کثیف اینچنین بر یک روحانی ژاک تاختند. ان بنده خدا الان شهید زنده است. هشت سال تمام در جبهه برای امثال اقای (کدامین سیر و سلوک ) جنگید.
بیش از 30 سال است که برای امثال ایشان شبانه روز زحمت میکشند.
به جلاله قسم یاد میکنم که شده است در یک روز حضرت استاد در چند شهر مختلف جلسه درس و بحث داشته باشند و خود این حقیر چند بار در یک روز در چند شهر خدمتشان رسیدم. افسوس و صد افسوس.
نویسنده: سالک
چهارشنبه 17 فروردین1390 ساعت: 11:52
بسم الله الرحمن الرحیم
با اجازه دوست خوبم جنابرائی پور متن پاسخ را اینجا کپی میکنم. ان شا الله تعالی مفید باشد.
پاسخ:
با سلام و تشکر به خاطر ارتباطتان با این مرکز پاسخ در چند محور بیان میشود: مسایل عرفانی و حضور در مجالس عارفان و سخنان عارفانه، از دیر باز مسئله چالش برانگیز بوده، برخی با آن موافق و خود سالک این راه بودهاند . عدهای با آن مخالف و دشمن با آن بوده، درباره خاستگاه مسایل عرفانی و فرایند مباحث عرفانی و مخالفان و موافقان و انگیزه موافقت و مخالفت با عرفان جای سخن بسیار است . حکیم نکته آموز معاصر علامه طباطبایی در این باره مطالبی حکیمانه و سودمندی بیان فرمود که تفصیل گفته های او را باید در جای خود ملاحظه نمود، ولی به اختصار بدین کلام او باید اشاره گردد: در میان صحابه پیامبر تنها علی (ع) است که بیان بلیغ او از حقایق عرفانی و مراحل حیات معنوی به ذخایر بیکرانی مشتمل است، در میان یاران او کسانی مانند سلمان فارسی و اویس قرنی و کمیل بن زیاد، و رشید هجری، میثم تمار پیدا میشود که عامه عرفا که در اسلام به وجود آمدهاند ، ایشان را پس از علی (ع) در راس سلسله های خود قرار دادهاند، (1) همواره با مسایل عرفانی عده مخالف بودهاند، ولی در این میان کم نیست از بزرگان علمای شیعه که خود سالک این مسیر و موافق کامل با آن هستند که از آن میان فقیه بزرگ و عارف و حکیم سترگ معاصر امام خمینی است. ایشان در این باب بسیار سخن گفته ،از جمله میگوید: سعی کن اگر اهلش نیستی، و نشدی، انکار مقامات عارفین و صالحین را نکنی و معاندت با آنان را از وظایف دینی نشمری، بسیاری از آنچه آنان گفتهاند در قرآن کریم به طور رمز و سربسته، و در ادعیه و مناجات اهل عصمت بازتر آمده است. میخواهم اصل معنی و معنویت را انکار نکنی، همان معنویتی که کتاب و سنت نیز از آن یاد کردهاند و مخالفان آن یا آن ها را نادیده گرفته و یا به توجیه عامیانه پرداختهاند، آنان که انکار مقامات عارفان و منازل سالکان کنند، چون خودخواه و خودپسند هستند، هر چه را نداشتند، حمل به جهل خود نکنند و انکار آن کنند تا به خودخواهی و خودبینی شان خدشه وارد نشود.
نویسنده: سالک
چهارشنبه 17 فروردین1390 ساعت: 12:8
(2) بنابراین گر چه گفتار و کردار نادرست داعیه دارای قلندری و جریانهای صوفیانه چهره عرفان اسلامی را لکه دار کرده و بهانه به دست عرفان ستیزهای ناآگاه داده ، ولی حقیقت آن است که عرفان ناب از پر فروغترین چهرههای درخشان علوم اسلامی است که خاستگاه آن آموزههای وحیانی است. آنچه در درس های آقای صمدی آملی تا کنون مطرح شده و در پرسش به برخی از آن ها اشاره شده، ربطی به جریان های صوفیانه ندارد. آنچه ما گفتیم ، همان است که از آن به عرفان اصیل اسلامی یاد می شود و بزرگان چون امام خمینی، استاد حسن زاده آملی، استاد جواد آملی، و امثال آنان باور دارند و در آن مسیر حرکت کرده اند، اما در خصوص مطالبی که در چند شماره بیان گردیده باید توضیحاتی اشاره گردد: 1- مراد از وجود حق تعالی در کلام ایشان، ذات باری تعالی نیست. چون عارفان عموما ذات باری تعالی را غیر قابل درک و معرفت و هر گونه اظهارنظر دربارهآن را ناممکن می دانند. از این رو تصریح نمودهاند: «و اما الذات الالهیه، فحار فیها جمیع الانبیاء و الاولیاء؛
(3) اما ذات باری تعالی پس درباره او همه انبیا و اولیا حیرت زده اند و چیزی نمیتوانند اظهار کنند». حافظ شیرازی نیز گفته است: عنقا شکار کسی نشود، دام باز چین کانجا همیشه باد به دست است دام را مراد از عنقا در اصطلاح عرفا مقام ذات باری تعالی است، این گفتهها همه در واقع بازتاب کلام امیر بیان است که فرمود: «لا یدرکه بعد الهمیم ولا یناله غوص الفطن؛
(4) قله ذات باری تعالی بلندتر از آن است که عارفان بلند همت بر ساحت آن پرواز کند، و یا اندیشوران ژرف اندیش ژرفای آن را بتوانند درک کنند». بنابراین مراد آن عبارت وجود باری تعالی در مقام فعل است که از آن به فیض منبسط، صادر اول، قلم اعلی و مانند آن یاد میشود . این وجود موضوع بحث عارفان است . بحث وحدت وجود در این مقام مطرح می شود که جهان و نظام هستی را یک حقیقت واحده میدانند و همه موجودات را جلوه و ظهور آن حقیقت واحده میدانند، و این همان چیزی است که حافظ گفته است: این همه عکس می و رنگ و نگاری که نمود یک فروع رخ ساقیست که در جام افتاد همه این مطالب در واقع تفسیر و تبیین این جمله نورانی امیر مومنان (ع) است که فرمود: «الحمدلله المتجلی لخلقه بخلقه؛
نویسنده: سالک
چهارشنبه 17 فروردین1390 ساعت: 12:9
(5) سپاس خدا را که با آفرینش خود بر آفریدگان تجلی کرد». (تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل) 2- مطلب روشن است و نیازی به توضیح خاصی ندارد، چون حقایق هستی از آن نظر که آیت و ظهور و جلوهای از فیض الهیاند ، نامتناهی خواهد بود و درک آنان نیز نامتناهی است، یعنی هر اندازه که انسان بکوشد بهتر و بهتر حقایق را بشناسد ، راه دارد و به جایی متوقف نمیشود که بگوید دیگر تا آخر رسیدم و جای برای معرفت و شناخت باقی نماند. چه این که جهان و جهانیان، آیت اسماء الهی و ظهور فیض خداوندند.هر چه است خداست . ظهورات و تجلیات او و چیزی غیر از فعل و ظهور فیض خدا در عالم وجود ندارد. هر چه هست، او و فیض اوست. همین طور این که گفته شده اول و آخر خداست، این سخن در واقع بازتاب این آیه نورانی است که فرمود: «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن»
(6) اول و اخر هستی و پیدا و پنهان وجود اوست. طبق این آیه مبارکه هر چه هست، خداست و آیت و ظهورات فیض او. 3- مراد ایشان نفی علیت نیست. بلکه چنان که در عبارت ایشان تصریح گردیده، علیت جدا از هم در نظر گاه دقیق نادرست است. چون بر اساس حکمت صدرائی معلول در واقع ظهور و جلوه علت خود است و نه جدا و مستقل از آن، هر چه معلول دارد ،از علت اوست. 4- مراد از عینیت موجودات با وجود حق تعالی در مقام ذات او نیست. بلکه مراد عینیت در مقام فعل اوست ،یعنی موجودات همه فعل و آیت الهی هستند، چیزی غیر از آن نیستند. پس عین وجود فعل و به تعبیر دیگر عین ظهور فعلی و فیض حقاند، مراد ایشان نیز همین مطلب است و گرنه هیچ عاقلی زمین را عین خدا نمیداند ، چه این که هیچ عاقلی زمین را موجود مستقل از فعل الهی نخواهد دانست. 5- فیلسوف حکمت متعالیه همانند عارفان قایل به وحدت وجود است .صدر المتالهین در این باره در کتاب گرانسنگ اسفار اربعه به تفصیل سخن گفته است.
نویسنده: سالک
چهارشنبه 17 فروردین1390 ساعت: 12:10
(7) اما این که از انبیا و اولیا به فیلسوف یاد شده جای تامل دارد. مگر این مراد ایشان از فلسفه حکمت الهی باشد و آن حضرات حکیم به حکمت الهی وحیانی تلقی شوند که در این صورت محذوری نخواهد داشت. 6- انسان نه تنها قابل رسیدن به مقام ذات را ندارد. بلکه توان شناخت و معرفت ذات الهی را ندارد، ظاهرا مراد ایشان از ذات فنای ذاتی است از طریق فنای در فعل ، یعنی انسان سالک بر اثر سلوک معنوی به مقامی میرسد که افعالش در فعل الله، صفاتش در صفات الله، ذاتش در ذات الهی فانی میشود . هر چه میبیند، ذات، صفات، افعال الهی است و دیگر هیچ که در این صورت محذوری به وجود نمیآید. مراد از آنچه در پرسش هفتم آمده ، همین نکته است، یعنی انسان در قیامت دارای مقامی بشود که از بهشت بگذرد و محو تماشای جلال و جمال الهی باشد. در هر صورت در این گونه مسایل خوب است انسان به این نصیحت حافظ گوشی دهد که میگوید: چو بشنوی سخن دل مگو که خطاست سخن شناس نه ای جان من خطا اینجاست از وحدت وجود به طور کلی سه تفسیر ارائه شده: 1- وحدت وجود بدین معنا که غیر از وجود حق تعالی در نشئه هستی مصداقی برای مفهوم وجود نباشد . موجودات عالم هستی غیر از واجب تعالی، همه خیال و توهم بوده، هرگز بهرهای از واقعیت وجود نداشته و پندار محض باشند. عارف نسفی درباره این دید گاه میگوید: بدان که اهل وحدت دو طایفهاند: یک طایفه میگوید که وجود یکی بیش نیست و آن وجود خداست و به غیر از وجود خدای تعالی وجودی دیگر نیست و امکان ندارد که باشد.
(8) وحدت وجود بدین معنا که گفته میشود ، بعضی از اهل تصوف بدان معتقدند. هیچ گونه ارزش عملی نداشته و نوعی سفسطه است. 2- تفسیر دیگر از وحدت وجود، تفسیری است که در کلمات بزرگانی چون سعدی، غزالی و امثال آن ها آمده
(9
) که تفسیر آنان به وحدت شهود برمیگردد و نه وحدت وجود، این گونه تفسیر از وحدت وجود، از نظر بحث توحیدی مشکلی ندارد و محذور ندارد، اما وحدت وجود به مفهوم عرفانی نیست بلکه وحدت مشهود است، زیرا گاهی ممکن است سالک بر اثر دهشت جلوه حق و یا عوامل دیگر، غیر از یک واجب الوجود، چیزی را نبیند . هر چه در عالم هستی میبیند ، همه را ظهور
نویسنده: نجوا
پنجشنبه 18 فروردین1390 ساعت: 1:7
سلام
بحث مفصلی بود.
پاسخ ها هم بسیار جامع بود.
فقط چند نکته :
1. آیا اگر در جامعه ای یک نفر یا دو نفر اشتباه کرد باید به گردن شخص خاصی انداخت ؟ آیا این یعنی کوتاهی بعضی افراد؟ . شاکی بودن از بعضی افراد باعث این نشود که همه را مقصر بدانیم.
2. آیا حضرت علی (ع) نفرمودند که فاصله بین دیدن و شنیدن چهار انگشت است؟ پس چطور باید تمام حرف های دیگران را همانطور که گفته اند باور کرد؟
3. اگر شما کمی بیشتر در کتاب های علامه تفحص می کردید اینگونه قضاوت نمی کردید .
4. مطمئن باشید حرفی که از دل بر آید لاجرم بر دل نشیند. پس بدانید تمام کسانی که راه علامه را در پیش گرفته اند حرف دل بود که بر دل نشست. باید دل را صیقل داد تا بر دل نشیند. نباید راه را بر خود بست.
یاعلی
زنده باشید
نویسنده: دررودی
پنجشنبه 18 فروردین1390 ساعت: 10:1
جدایی نادر از سیمین

از اینکه سر میزنی ممنونم