به چشم جوی من آن سنگ خارایم
که این سیالی و وارستگی را بر نمی تابم
زلال خواب او را با سیاهی ها می آلایم
به چشم من همین جوبار
گریز فرصت و عمر و توانائیست
و از آن روی بر این جوی ُخود را می کنم دیوار!
من از جوی جوانی همچو سنگی بر نشیب راه جا ماندم
همین بس نیست در توجیه این رفتار؟
اسفند ۸۷
سلام مهربان و ممنون از حضورتان و شعر زیبا و در وصف گذران زندگی و معضلات ان و اینکه این عمر است که می گذرد ولیکن چه عاید شد و انچه در ذهن جوانی بود همه نقش بر سنگ شد و عمر سرازیر.بدرود تا درودی دگر
........
با وجود همه درد های غــربت در این عصر بی تکیه گاهی..حضورصمیمی شما در خلوت تنهــائیم.باعث شکوفایی دل وجان ،وتوان بیشتر درارائه آثاربهتروتعالی اشعارم خواهد بود...امیدوارم باحسن نظر واندیشه ی ارزشمند شما این ارتباط صمیمی موثر استمرار یابد..قلم وقدمت همیشه ی ایام سبز..ومعطر. دوستیت پایدار
می شود با نفس عشق، معطر باشیم.....دو صمیمی،دو هم آوا، دوکبوتر باشیم
آسمان مال من وتوست، به شوق پرواز.....هرکجا حجم قفس بود، بیــا در باشیم
................
شعر خوب ودلنشین ونواندیشت را زمزمه کردم...من هر شعر را در هر قالب که باشد اگر لبریز از اندیشه های تازه واحساس باشد..و زبان آن نیز صمیمی وجاری باشد... آن شعر را نـــو میدانم .شعـــر باطراوت شما با چنین حال وهوایی.از نظر مضمون و تصویر گرایی
واحساس لطیف...(...هرچند هنوز قالب این نوع شعر را نمی دانم وندیده ام.... ) ... از زمزمه آن لذت بردم...دوقسمت سه پاراگرافی است وقسمت آخر دوتایی؟ اگر شعر نیمایی است ساختار نوشتنش کمی متفاوت تر است
چقدر زیبا بود این نیمایی شبیه به سه پاره!!
خیلی خیلی لذت بردم ومثل همیشه از شعرتون بهره بردم
خیلی خیلی زیبا و وزین و شیرین بود این شعر
ممنونم از سروده و کلام ارزشمندتان
زیبا بود
خوشحال میشوم به من هم سری بزنید .
شاد باشی