بر راثی پور بزرگ
مقالات ادبی شمارا چند بار میخوانم
نه باهاشون عشق میورزم



فقط به اندازهء دو گامی میان آن گوی سحر آمیز و دست من مانده بود باقی که آرزوهای رنگ رنگم شود محقق... درنگ کرد اسب و شیهه سر داد و روی پاهای خلفی استاد دوار وحشت چو گردبادی مرا ز خود برد چه دره ای بود دهان گشوده به انهدام من و هزار آرزوی دیرین! خیال کردم که خواب بود این ولی دریغا که هر شب و روز من گذشته ست درین سیه خواب وحشت آگین چه آرزوها که در خلاف آمد زمانه جراحتی شد که از درون خورد طاقت من چو موریانه 88/5/28 نقدی بر این شعر توسط دوست عزیز و بزرگوارم مسعود ناظم الرعایا 88/5/28
ادامه مطلب
فقط به اندازهء دو گامی میان آن گوی سحر آمیز و دست من مانده بود باقی که آرزوهای رنگ رنگم شود محقق... درنگ کرد اسب و شیهه سر داد و روی پاهای خلفی استاد دوار وحشت چو گردبادی مرا ز خود برد چه دره ای بود دهان گشوده به انهدام من و هزار آرزوی دیرین! خیال کردم که خواب بود این ولی دریغا که هر شب و روز من گذشته ست درین سیه خواب وحشت آگین چه آرزوها که در خلاف آمد زمانه جراحتی شد که از درون خورد طاقت من چو موریانه 88/5/28 نقدی بر این شعر توسط دوست عزیز و بزرگوارم مسعود ناظم الرعایا 88/5/28
ادامه مطلب
صادق هدایت در ان مانیفستش-بوف کور-می گوید در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح آدم را می خورند.و من به تعریض عرض می کنم البته روح آدم را.چون خیلی ها را دیده ام و دیده اید که نه تنها زخم روحشان را نمی خورد گاهی آنها زخم را می خورند و یک آب هم رویش و دلیل این امر علاوه بر بی قیدی انها این هم هست که اصلا روح ندارند.انها سالی یکبار و شاید در عمرشان تنها یکبار دلشان می لرزد و شاید هم هرگز سلولهای خاکستری خود را مصرف نکنند و آکبند به قاضی القاضات و کافی المهمات پسشان بدهند.
اما راثی پور دلی دارد پر از درد و روحی دارد سخت نازک که با اندک تلنگری به فغان در می آید.بند سوم شعرش را ببینید مردی که آرزوهایش هم از درون پوک می شوند دیگر به کدام حشیش متوسل شود مگر نشنیده اید که الغریق یتشبث بکل حشیش.و چقدر سخت و جانگزا ست که آرزوهای آدمی موریانه ای باشند برای جویدن طاقتش و دردی از این بدتر هم هست؟؟.بله هست!!! .همان دردی که آدمی را وا می دارد چنین شعری بسراید.شعری که شاعر نمی داند خواب بوده است یا بیدار.نمی داند این سیه خواب همان خواب مرگ است یا یقظه ای لبالب از ملال.من اما نمی دانم چرا این گونه شده است .همانگونه که شما نیز از این شعر در نمی یابید مگر این که تعبیر خودتان را داشته باشید و این از محسنات راثی پور است که ابهام آفرینی می کند تا خواننده به ظن خود به داوری بنشیند و افرین بر شاعر که وظیفه ای برای خود نمی بیند که همه چیز را بگوید و لقمه شعر را بجود و آماده کند .بگذارید اندکی از سلولهای خاکستری مغز خواننده مصرف شود.
اما باز هم شاعر را می بینیم که در بند اول دل در هوای آن گوی نهاده است.سمبل ؟؟نماد؟گوی دایره است و دایره نماد تکاپو ست.آیا شاعر خود را آگاهانه لو داده است یا نا آگاهانه؟؟.تکاپوی رسیدن به کجا؟بی گمان به جایی که دوار وحشت نباشد و دره هایش هول انگیز نباشند.آیا در انجا اسب بر روی دستهای خویش می ایستد.من بر خلاف راثی پور بر این باورم اسب هم دست دارد و هم پا.بر این باورم اگر اسب بر روی دستها بایستد ممکن است سوار خود را به آن سوی دره-جایی که برای رسیدن به ان له له می زند- بیندازد.آیا چنین چیزی ممکن است؟
به هر حال چه به جلو پرتاب شویم و چه به خلف و عقب، من اما آرزو نمی کنم که گوی، آرزوهایم را برآورده کند .من دوست دارم کوشش خودم به آرزوهایم جامه عمل بپوشاند.ما ملت هزار سال است که در به در دنبال گوی هستیم .این گوی بی نهایت رنگ دار که هزار آرزوی راثی پور را باید محقق کند در طول هزاره های این سرزمین هزاران نام یافته است.از جام جم جمشید تا آب حیوان اسکندر و تا آن روز که گوی را نام دین نهادند و تا امروزه روز که هر ایدئولوژی گوی شد تا مردمان را به اتوپیا برساند و هنوز هم که هنوز است ما به دنبال گوی هستیم و این لعبت طناز که گاه آزادی می نامندش و گاه آرامش و گاه آسایش و گاه رفاه و گاه…..هر روز به نام و رنگی در می آید.اما به هر حال ما هم به دنبال آنیم که موریانه طاقت خور بمیرد تا طاقت ما طاق نشود.امیدوارم شما هم روزی به گوی خودتان برسید اما ناصر خسرو وار .تکیه داده بر خویشتن و به قول نظامی
چون شیر به خود سپه شکن باش
فرزند خصال خویشتن باش
و نکته اخر انکه انچه نوشتم باور و رای من تا امروز ششم مهرماه هشتاد و هشت خورشیدی است.خدا را چه دیدی شاید فردا همه را تکذیب کردم.کی مرده و کی زنده!!!!!!!
بر راثی پور بزرگ
مقالات ادبی شمارا چند بار میخوانم
نه باهاشون عشق میورزم
خواندنی بود
زنده باد
از مقاله ادبی شما در باب شهریار لذت بردم و همچنین...
برتربت عقیم یقین سودی
پیشانی خلوص هزاران بار
هول و ولای خوف و رجایت سوخت
در شعلهء ریاضت و استغفار
منتها سیه خواب را از نظر ساختار و مضمون چندان نپسندیدم فکر می کنم ساختار این سروده می توانست در مضمونی غنی تر بگنجد و مضمون نیز در ساختاری قویتر پرداخته شود... البته دانش ناقص بنده را نیز فراموش نکنید.
موفق باشید.
بی گمان در باره شعرت نظر خواهم داد اگر گرفتاری ها بگذارد عجالتا ارادت مرا در یابید و بدرود
شعر معطر وباطراوتت که لبریز از نو اندیشه های زیبا بود زمزمه کردم
چه آرزوها
که در خلاف آمد زمانه
جراحتی شد که از درون خورد طاقت من
چو موریانه
اما گاهی هم باید برخلاف جهت جریان آب شنا کردتا به مقصد رسید
...........................
یاد اون روزا بخیر..کلاس درس اول مهرماه سر آغاز عشق ومحبت ..سر آغاز همدلی
و شکوفایی دلها...تلاقی نگاه مهربان معلم وشاگردان... و دوستان صمیمی
ما که هشت سال پیش.. از اینهمه عشق ومحبت وهمدلی ها..جدا شدیم
یعنی سال 1380...به قول بعضی ها بازنشسته...اما زلال محبت دانش آموزانم هنوز
جاری است...خدا حفظان کند گلهای معطر زندگی را..عزیزان همیشه صمیمیم را
باشعر های تازه ام تو را من چشم در راهم
....................
وقتی با بهار پیامت در خلوت تنهاییم سبز میشوی...مثل گل می
می شکوم از عطر محبتت.. همدل بزرگوارم..وجود عزیزانی مثل شما ..در این عصر بی تکیه گاهی ها ..مایه ی آرامش دل وجان.. و با اندیشه های متعالیت باعث رویش گلهای تازه تری در باغچه ذوق و فضای شعرم می شوید...قلم وقدمت همیشه ایام سبز ومعطر..دوستیت پایدار
باهمه چشم ا نتظاری..با پیامت دلخوشم
ای قرار بیقــــــــراری ... ساحـــل آرامشم
گاه گاهــــــی پر بزن تا خلوت تنهـــــــاییم
تا بینی در فراقت من چه رنجی می کشم
ولی دریغا که هر شب و روز من گذشته ست
درین سیه خواب وحشت آگین
سلام
کار زیباییه راثی پور عزیز
همیشه قلمت نویسا
منم با (خیال سفر )به روزم قربان.
البته که شعر این حقیر جای اما و اگر بسیار دارد
چون بنده اصلا شاعر نیستم و انتظار این را هم ندارم که از اقبال برخوردار شوم
صرفا یک درد دلی بود که مورد محبت دوستان قرار گرفت والا به ناچیز بودن همه چیزش واقفم
(((((شهروند خوب از دید دولت مهرورزی)))))
و
(((("انسانها از دیدگاه دکتر شریعتی"))))
مرداب این روزها بیشتر از همیشه نیاز به حضور شما دارد
شعرتان را خواندم با آرزوهایی که بر باد رفت ، محتوی و تصاویر زیبایی داشت اما زبان شما کمی از ما عقب تر است ، پیروز باشید.
از شعر زیبایتان بهره مند شدم
با مقاله ای به روز شدم حضورتان موجب امتنان است
مستحضرید که غزل نامیراترین و زیباترین قالب شعر این مملکت است . هر از گاهی غزلهایت را از مخاطبان دریغ مدار
با درود و بدرود.........
روایتی از مرگ اشک آگین سردار
و
وضعیت ایرانیان زندانی در باکو
.......... را در " ایران شمالی " بخوانید
..
مستحضرید که غزل نامیراترین و زیباترین قالب شعر این مملکت است . هر از گاهی غزلهایت را از مخاطبان دریغ مدار
با درود و بدرود.........
روایتی از مرگ اشک آگین سردار
و
وضعیت ایرانیان زندانی در باکو
.......... را در " ایران شمالی " بخوانید
..
شعر زیبایی بود. خواندم و لذت بردم
با یک رباعی به روزم و منتظر....
موفق باشید
خوبین؟
این دومین شعری بود که امروز با این مضمون میخونم.
ولی امیدوارم کسی خوابش اینجوری نباشه که این خواب نیست
کابوسه!!!
خردک نقدی بر شعر تان در وبلاگم قرار داده شد.مزاحمتان نشدم که در وبلاگتان قرار دهم.تا خوانندگان من هم با شعرتان بیشتر اشنا شوند متن شعرتان را هم اوردم.جسارتم را ببخشید
هر سلامن بیر علیکی وار
بلکه بیردانا علیک بیردانادا سلام
با سپاس از دیدارتان
استفاده از فن باستان گرایی(آرکاییسم) نیازمند یاری تمامی اجزای شعر است تا از ان غزل واره ای سپید بسازد
شعرتان زیبا است و اندیشه را به تکاپو می اندازد .گوی آرزوها هر چند ممکن است از دست بلغزد اما ....شاید در چرخشی دوباره در پیش رو قرارگیرد و اسب شاید نماد روزگار باشد که گاهی در نزد آدمی به طغیان برمیخیزد با آینده ای چون دره ای عمیق و نامعلوم و خوف از این آینده.
سیاه و سفید در انتظار
ضمنا
خداحافظی یار فرزانه ...............شیدا
گشته است ، ابری فضای دور وبر
من نخواهم روز و شب را در قمر
هر چه رشتم پنبه شد، دارم عزا
گریه دارم ، رهنمودی ای خدا
یار خوبی ، شاعری بس دردمند
ترک کرده، او محیط ارجمند
در نمازم در دعایم بعدازاین
آیتی خوانم به شیدایم، حزین
ای خدا ، باری بده بر او نمود
در تلافی آورم بر تو سجود
سروده شد توسط ر.ا.د/آذرین
به جهت خداحافظی شاعر فرزانه شیدا از محیط مجازی
ممنونم
ببخشید که من دیر رسیدم به نوشته زیباتون
اگر اجازه بدهید شما را به همسایگی خودم بیاورم تا همیشه به موقع برسم
در بازگشت از حدود 3 هفته غیبت، شعر شما بهترین دلیل برای دلتنگ نوشتن شدنم بود. خوشحالم که دوستانی چون شما با قدرت قلم، به بهترین روشی سخنان و افکار امروز جامعه را نه تنها در دل" آنان که نمی خواهند بدانند" امروزی منتقل میکنید، بلکه به آیندگان هدیه میدهید.
نقد مورد تامل و وزین شما را در خصوص استاد شهریار خواندم، بسیار پسندیدم و برایم لذت بخش بود. چه نگاه چند بعدی شما، نه تنها شخصیت خود شاعر، که جامعه شناسانه و با در نظر گرفتن بستر تاریخی آن روزگاران، کمتر برای اماها و اگرهای یک نقد جایی باز می گذارد.
در نهایت، بالاخره بخش دومین مطلب را پایان دادم. گرچه شاید درست بود لااقل یک یا دو بخش دیگر به آن میافزودم. اما شاید در شرایط کنونی همان خرده ترجمه ها واجب تر باشند.
شعر زیبا شما و نقد محققانه جناب ناظم الرعایا را خواندیم و استفاده کردیم. پس از خواندن شعر و تفسیر آن یاد فیلم فروغ فرخزاد در مورد جذامی ها افتادم که تعریضی بر زندگی انسان در این کویر وحشت است .
خدمت رسیدم تا عرض کنم چنانچه بتوانم، خوشحال هم خواهم شد.
مثل همیشه عالی.
نقد رو هم خوندم.
با دو غزل از فخرالدین عراقی منتظرم
برای دیرکردی که داشته ام پوزش می خواهم
همانگونه نام سروده می گوید، واژه ها به خوبی بازگو کننده کابوسی هستند در بیداری! که گریبان مردمانی را گرفته، کابوسی که گویا رهایی از آن به این سادگی ممکن نیست
شاد و پیروز و تندرست و سبز و نویسا باشید
بدرود
با اغتشاش علف ها آمدم
بگویم خانه ی رهبرانمان چیزی نیست جز جایی برای تخم ریزی حشرات فساد
من با علف ها پیمان بسته ام
در نوروز سبز خواهم شد
هر چند در پاییز زندگی می کنیم
اما پاییز و هر چه در ان هست را رو در بهار می بینم
با من همراه شو
این جنگل من و تو را کم دارد
رک تر بگویم ما شدن را کم دارد
پس با من بیا
در لانه های کبوتران ازادی
آنجای که بالاهایمان را نخواهد چید
و آسمانمان را خاکستری نمی کنند !!!!!!!!
رفیق با اغتشاش علف های آپدیت شدم
پیروز باشید . منتظرتان هستم