.

.

.

.

تاریخ را اهل قدرت می نویسند


تقریبن ۲۰۰۰ سال همه بر این پندار نادرست بودند که همین انجیل (عهد جدید) که شامل اناجیل چهارگانه‌ی متی، مرقس، لوقا و یوحنا است، تنها کتاب‌ِ مقدسی است که از زندگی مسیح گزارش داده است. لایه‌ی دیگر این پندار نادرست این بود که باز همه بر این نظر بودند که این اناجیل چهارگانه توسط نویسندگان‌ِ آنها یعنی متی، مرقس، لوقا و یوحنا نوشته شده است. به هر رو، این پندار نادرست از کتاب‌ِ مقدس مسیحیان و تاریخ مسیحیت توانست تقربین ۲۰۰۰ سال دوام بیاورد و تصویری از تاریخ مسیحیت برای نسل‌های آینده به جای بگذارد که پایه و اساس آن نادرست و ساختگی بوده است.
اگرچه تاریخ را پیروزمندان‌ِ صاحب‌ِ قدرت می‌نویسند ولی این بدان معنی نیست که حقایق تاریخی برای همیشه در زیر آوار‌ِ تاریخ پنهان باقی می‌مانند. این یک پرسش‌ِ زمان است که حقایق تاریخی چه هنگام از زیر آوار و ویرانه‌های تاریخ بیرون آورده می‌شوند.

مسیحیت پیش از تبدیل شدن به دین رسمی
این که شخصی واقعی به نام عیسی در دوره‌ی معینی از تاریخ قوم یهود در جلیله و یهودیه زندگی می‌کرده و به احتمال قوی در فعالیت‌های سیاسی نقش‌ِ اصلی را ایفا کرده، تقریبن مورد توافق اکثریت پژوهشگران است. ولی این که این عیسی همان مسیحی است که در انجیل عهد قدیم بدان اشاره رفته [یعنی «ماشیح»] می‌توان با یقین گفت که به جز متکلمان مسیحی کسی به آن باور ندارد.
تازه از سال ۱۹۵۰ میلادی برای نخستین بار منابع‌ِ غیردینی همعصر برای وارسی منابع دینی‌ِ مسیحی آغاز شد و ۲۰ سال پس از آن، باستان‌شناسان و جامعه‌شناسان و پژوهشگران دیگر شاخه‌های علمی بدان افزوده شدند.
بسیاری از مورخان غیردینی بر این نظرند که عیسی ناصری یک فعال سیاسی بوده و علیه مناسبات حاکم بر قلمروی یهودی‌نشین‌ شورید. مبارزه‌ی عیسی ناصری نه تنها علیه حاکمان اشغالگر رومی بلکه (شاید در مرتبه‌ی نخست) علیه همدستان یهودی آنها که قشر بالای آن قلمرو را تشکیل می‌دادند جهت‌گیری داشت. با قاطعیت می‌توان می‌گفت که پیکان‌ِ هر مبارزه‌ی عملی علیه حاکمان، بدون مبارزه علیه ایدئولوژی حاکم تصورناپذیر است.
فرماندار رومی‌ها در زمان عیسی ناصری، پونتیئوس پیلاتوس بود و والی یهودیه هرودس آنتیپاس نام داشت. سران یهود برای حفظ منافع خود یعنی منافع مادی و منافع سیاسی (قدرت)شان در پیوند تنگاتنگی با اشغالگران رومی به سرکردگی پیلاتوس بودند. بنابراین طبیعی است که اعتراضات و شورش‌ها اساسن معطوف به آن ستون داخلی (طبقه‌ی روحانی- اشراف یهود) شود که به گونه‌ای مُهر مشروعیت بر اشغال‌ِ رومی‌ها می‌زد.
مبارزه علیه قشر بالای قلمرو یهود طبعن نمی‌توانست بدون اصلاحات، گسست‌ها و مبارزات ایدئولوژیک (دینی) باشد. همین مبارزات ایدئولوژیک در طی یک روند نسبتن طولانی به جدایی بخشی از یهودیت انجامید که ما امروز به آن مسیحیت می‌گوییم.

تبدیل مسیحیت به دین رسمی
تقربین ۳۰۰ سال طول کشید تا تفکر مسیحی با همه‌ی گوناگونی‌اش توانست خود را از طریق تبلیغات‌ (به اصطلاح مژده‌رسانی یا بشارت) در بخش‌های وسیعی از امپراتوری روم و امپراتوری ساسانی گسترش دهد. بنا بر خصلت نخستین مسیحیت یعنی کیفیت سیاسی آن، ابزار اصلی رهروان این ایدئولوژی، «تبلیغ و ترویج» بود. شعار «هر چه طرفداران بیشتر، قدرت بیشتر»، شعار اصلی مسیحیان بود. از این رو، نخستین مانع ایدئولوژیک‌ِ گذشته یعنی یهودیت می‌بایست به گونه‌ای اصلاح می‌شد (طعبن طی یک فرآیند طولانی) که بتواند پوسته‌های قومی این ایدئولوژی را بزُداید تا راه برای «غیرخودی‌ها» باز شود: یعنی حذف‌ِ تدریجی آیین ختنه، قوانین شرعی‌ برای خوردن و آشامیدن، آیین و مناسک عبادت و غیره. تفکر مسیحی‌ِ نخستین در حقیقت یک مسیحیت ناب به معنی امروزی نبود بلکه شاخه‌ای از یهودیت بود که اصلاحات معینی را در نظر داشت. این اصلاح‌طلبان یهودی بر اساس کتاب مقدس‌شان مفهوم «ماشیح» یا «مسیح» را که خود برگرفته از «سوشیانت» دین زرتشت بود، برای رستگاری جهان به کار گرفتند و «امید» خود را برای «آینده‌ای بهتر» در «بازگشت» او فرمولبندی کردند. به هر رو، مسیحیت در طی ۳۰۰ سال‌ِ نخستِ خود به یک قدرت مردمی بسیار بزرگی تبدیل گردید. ولی تا آن زمان هنوز مسیحیان در سدها و شاید هزاران گروه کوچک و بزرگ تقسیم می‌شدند و از هیچ قدرت مرکزی کلیسایی پیروی نمی‌کردند. هر گروه، کلیسا (نیایشگاه) و انجیل خود را داشت و بستگی به موقعیت جغرافیایی‌اش آیین و مراسم خاصی را دنبال می‌کرد. البته در این روند، بخش‌هایی از گروه‌های مسیحی بودند که از وسعت بزرگی برخوردار شدند و روحانیان این بخش‌ها عمدتن با حکومت‌های محلی پیوندهای تنگاتنگی پیدا کردند.

مسیحیت رسمی و شکل‌گیری انجیل عهد جدید
از اواسط سده‌ی سوم میلادی (۲۵۰ م.) امپراتوری روم وارد یک مرحله‌ی طولانی بحران شد. مورخان آن را «بحران امپراتوری روم» نام نهاده‌اند: در این دوره، امپراتوری روم در آستانه‌ی فروپاشی بود! در این زمان بود که ژرمن‌ها، فرانک‌ها، آلمان‌ها و گوت‌ها پی در پی به مناطق تحت نفوذ امپراتوری روم حمله می‌کردند و ضربات سختی به آن می‌زدند، و از سوی دیگر روم شاهد‌ِ کودتاهای بی‌وقفه بود که یا در نیروهای نظامی اتفاق می‌افتاد و یا در رأس قدرت. و در کنار این نابسامانی‌های داخلی، از سال ۲۲۴/۲۲۵ م. ساسانیان در ایران قدرت را گرفتند که به رقیبی سخت برای امپراتوری روم تبدیل شدند. از همین چند اشاره‌ی اندک می‌توان پی برد که امپراتوری روم در چه بحران ژرفی به سر می‌برد.
کنستانتین اول: کنستانتین اول از سال ۳۰۶ تا ۳۳۷ میلادی امپراتور روم بود. خود او قدرت را غصب کرد یا به عبارتی از راه کودتا به قدرت رسید. کنستانتین می‌دانست که یک امپراتوری بدون‌ِ وحدت‌ِ درونی توانایی ادامه‌ی زندگی ندارد.
علی‌رغم سرکوب‌های خشن علیه مسیحیان، بخش بزرگی از جمعیت ساکن امپراتوری به مسیحیت گرویده بودند. بزرگترین شاخه‌های مسیحیان که از کلیساها یا نهادهای قدرتمند برخوردار بودند، از پیش‌ترها به قدرت مرکزی نزدیک شده بودند. نخستین اقدامی که کنستانتین برای وحدت داخلی صورت داد، پذیرفتن مسیحیت به عنوان دین رسمی امپراتوری بود. پس از پیروزی کنستانتین اول بر ماکسنتوس در سال ۳۱۲ میلادی، او اعلام کرد که این پیروزی، «نشانه‌ی الاهی» بوده و سپس در سال ۳۱۳ میلادی، مسیحیت را به عنوان دین رسمی امپراتوری روم اعلام کرد(همزمان با پادشاهی شاپور دوم). حالا امپراتوری روم صاحب یک ایدئولوژی شده بود که بخش‌های بزرگی از مردمانش بدان باور داشتند و امپراتور، هم رهبر سیاسی بود و هم رهبر دینی مردم. البته در اینجا یک «مشکل» بزرگ و اساسی وجود داشت: اگرچه مسیح در مرکز باور مسیحیان بود، ولی آن‌ها به سدها و یا شاید هزاران گروه‌ِ کوچک و بزرگ تقسیم شده بودند. نخستین اقدام کنستانتین «وحدت ایدئولوژیک» بود.

شورای نیقیه (۳۲۵) به مثابه‌ی نخستین سنگ‌بنای وحدت ایدئولوژیک
بین سالهای ۳۱۳ تا ۳۲۵ میلادی کنستانتین توانست شاخه‌های نیرومند مسیحیت را به گونه‌ای به حاکمیت نزدیک کند و آرام آرام مبانی یک مسیحیت نوین را پایه‌ریزی کند. پس از آمادگی و تدارک این شرایط در پس‌ِ پرده، در سال ۳۲۵ میلادی نخستین شورا یا مجمع مسیحیان جهان در شهر نیقیه (ازنیک در ترکیه امروزی) تشکیل شد. هدف اصلی این شورا محکوم کردن‌ِ نظرات متکلم بزرگ شهر اسکندریه، آریوس (این شاخه را آریانیسم گویند)، بود. آریوس معتقد بود که مسیح ازلی و ابدی نیست، او فقط مخلوق بود و نه وجود ازلی. اگرچه ظاهرن اعتقادنامه‌ی شورای نیقیه برای محکوم کردن نظرات آریوس تشکیل شده بود، ولی در حقیقت این یک بخش نسبتن کوچک از کل‌ِ برنامه‌ی «وحدت ایدئولوژیک» بوده است. هدف اصلی و واقعی این شورا، تدوین و ارایه یک مسیحیت‌ِ رسمی به مثابه‌ی ایدئولوژی امپراتوری بوده است و می‌بایست مابقی‌ِ شاخه‌های مسیحی با زور، تطمیع، سرکوب، کتابسوزانی و غیره حذف می‌شدند. در شورای نیفیه چهار انجیل - که امروز به اناجیل چهارگانه شهرت دارند- به عنوان اناجیل مسیح و تنها اناجیل مورد تصویب قرار گرفت. گزینش این چهار انجیل که کلیسای امپراتوری تاریخ و تفکر مسیحی خود را بر آن بنا کرد، در حقیقت یک نظام‌ِ ایدئولوژیک بسیار سنجیده است که می‌بایستی هم ابرازی باشد برای رفع مسایل و مشکلات درونی امپراتوری (سرکوب‌ِ شاخه‌های دیگر مسیحی) و هم مناسبات امپراتوری با جهان خارج را توجیه می‌کرد(جنگ‌ها و کشورگشایی‌های امپراتوری). این انجیل عهد جدید - که البته پیش‌تر در پشت پرده از سوی کنستانتین تأیید شده- رسمن مورد تأیید امپراتور قرار گرفت و امپراتور فرمان نگارش ۵۰ نسخه از آن را داد. از این به بعد، هر کس که خود را مسیحی می‌نامید باید این انجیل را به عنوان کتاب مقدس می‌پذیرفت وگرنه مسیحی محسوب نمی‌شد. کلیسای رسمی و حاکمیت به نهادی واحد دگردیس شد و امپراتور به رهبر دینی و سیاسی تبدیل گردید(۱).
پس از شورای نیقیه، تلاش شد که فرقه‌های مسیحی و به ویژه طرفداران آریوس و گنوسی‌ها را از طریق اقناع یا تطمیع به «راست دینی» هدایت کنند. سرکوب‌های فیزیکی کمتر رخ می‌داد. ولی زمانی که آتاناسیوس (۲۹۸-۳۷۳ میلادی)، اسقف اسکندریه شد تمامی شاخه‌های مسیحی که به اعتقادنامه‌ی نیقیه باور نداشتند به عنوان «زندقه» (Heresy) و «کافر» اعلام شدند و به اصطلاح ریختن خونشان «حلال» اعلام شد. از این پس، سرکوب فرقه‌های مسیحی به اشکال بسیار بیرحمانه‌ای آغاز گردید. سرکوب‌ها ابعادی یافتند که با سرکوب‌های گذشته که از سوی حاکمیت غیرمسیحی صورت می‌گرفت، قابل مقایسه نبود. طرفداران آریوس عملن قلع و قمع شدند و سدها گروه مسیحی اجبارن به زندگی مخفی یا نیمه مخفی رو آوردند. در همین اوضاع و احوال بود که نوشته‌های دینی و غیردینی که به گونه‌ای مسیحیت رسمی را زیر علامت پرسش قرار می‌دادند نابود شدند و بسیاری از شاخه‌های مسیحی نوشته‌های خود را مخفی کردند.

گنوسی‌ها
بخش‌ِ بزرگی از شاخه‌های مسیحیت را گنوسی‌ها تشکیل می‌دادند. گنوس به زبان یونانی یعنی «شناخت» یا «معرفت». البته منظور از «معرفت» نه آن شناخت علمی‌ست که ما امروز می‌شناسیم بلکه منظور، «معرفت شهودی» و «باطنی» است. گنوسی‌ها معتقد بودند (هستند) که می‌توان از راه معرفت باطنی و شهودی بدون واسطه‌ یعنی بدون واسطه‌ی روحانیان و کلیسا به خدا رسید و آنهم بدون در نظر گرفتن جنسیت یعنی: رسیدن به درجه‌ی خدایی هم از آن‌ِ مردان است و هم زنان. همین شاخه را در اسلام، «عرفان» می‌گویند[«عرفان» از واژه‌ی عربی‌ِ «عرف» یعنی شناختن گرفته شده است]. به هر رو، گنوسی‌ها عملن کلیسای رسمی را که حالا به جزئی لاینفک از حکومت مرکزی تبدیل شده بود، قبول نداشتند. پس از کشتار و نابود کردن آریانیسم، گنوسی‌ها به بزرگ‌ترین خطر برای حکومت دینی مرکزی تبدیل شدند. مهم‌ترین نکته این است که برخلاف ادعای کلیسای حاکمیت، نه فقط چهار انجیل بلکه اناجیل دیگری وجود داشت که شاخه‌های گوناگون گنوسی به این یا آن یک اتکا می‌کردند. البته تاریخ‌نگاران کلیسای رسمی همواره ادعا می‌کردند (و هنوز هم بر این ادعا تأکید دارد!!) که به جز این اناجیل چهارگانه، انجیل‌ِ دیگری وجود نداشت و ندارد. البته پس از چند سده که انجیل‌های دیگر کشف و آشکار شدند، کلیسای رسمی آنها را زیر عنوان «آپوکریفا» یا «اناجیل مشکوک» یا «اناجیل خارج از راست دینی» طبقه‌بندی کرد(۲).

کشف‌ِ انجیل پطرس در أخمیم
همانگونه که در بالا گفته شد، کلیسای رسمی که جزئی لاینفک از حکومت‌ِ مرکزی بود، تاریخی از مسیحیت ارایه داد که اساس آن بر دروغ بنا شده بود. در این جا مسیحیت از درون مرحله‌ی پیشین خود یعنی یهودیت بیرون نمی‌آید، بلکه به عنوان بُرش‌ِ ناگهانی در تاریخ حادث می‌شود. پایه‌ی تاریخی مسیحیت رسمی بر این «گسست تاریخی» بنا شده است: یعنی تاریخ از نقطه‌ای آغاز می‌شود که ربطی با گذشته‌ی خود ندارد. در کنار این رویکرد، کلیسای رسمی توانست با گزینش اناجیل (مژده‌ها/بشارت‌ها) معین و حتا دستبرد در مضامین آنها، نزدیک دو هزار سال به مردم (مردم معمولی و نخبگان) بقبولاند که همین اناجیل، پیام مسیح است و «حقیقت» تاریخ مسیحیت همین است که در اختیار شماست.
در سال ۱۸۸۶ یک باستان فرانسوی به نام اوربن بورین (Urbain Bouriant) در یک گورستان مسیحی در مصر (در شهر أخمیم در استان سوهاج مصر) به قبر یک کشیش مسیحی برخورد می‌کند و در کنار او یک انجیل (نوشته بر پاپیروس) به زبان یونانی کشف می‌کند. این کشیش در سده‌ی ۸ میلادی به خاک سپرده شده بود. پس از بررسی و ارزیابی این قطعه‌ی کشف شده، مشخص شد که این انجیل‌ِ پطرس است. البته در نوشته‌های کسانی مانند اوریجن و یوسبیوس قیصریه‌ای به این انجیل اشاره رفته بود، ولی کلیسای رسمی آن را «افسانه» و «دروغ» می‌خواند. زیرا اگر می‌پذیرفت، آنگاه دیگر با این ادعا که ما فقط چهار انجیل داشته‌ایم ناهمخوانی داشت. راوی این انجیل اول شخص مفرد است و به عنوان یک شاهد عینی گزارش می‌دهد. هسته‌ی اصلی این انجیل گنوسی است و مرگ و رستاخیز مسیح را گزارش می‌دهد. در کنار آن، عامل اصلی مرگ مسیح نه یهودیان هستند و نه پیلاتوس، بلکه والی یهودیه یعنی هرودس انتیپاس معرفی شده است. طبق ارزیابی کارشناسان احتمالن این سند بین سده‌ی ۶ و ۹ میلادی نوشته شده است. ولی از آنجا که در نوشته‌های اوریجن و یوسبیوس قیصریه‌ای بدان اشاره شده می‌توان گفت که محتوای انجیل پطرس به سده‌های دوم و سوم میلادی برمی‌گردد.
آنچه در اینجا برای ما مهم است، نه محتوای این انجیل بلکه تاریخ‌نویسی کلیسای رسمی است که برای شکل دادن یه یک ایدئولوژی معین، گزینشی عمل کرده است.

انجیل ماریا (ماگدالن)
یکی دیگر از اناجیل کشف شده، «انجیل ماریا» (ماگدالن) است که در سال ۱۸۹۶ در قاهره کشف شد. کارشناسان بر این نظرند که نگارش اصلی این انجیل بین‌ِ سال‌های ۱۲۰ تا ۱۸۰ میلادی بوده و طبعن توسط خود ماریا ماگدالن نوشته نشده است. این سند بازنویسی شده و تاریخ به سال‌های بین ۴۵۰ تا ۵۵۰ میلادی برمی‌گردد. چهره‌ی ماریا ماگدالن در این انجیل درست سد و هشتاد درجه با چهره‌ای که کلیسای رسمی به ما می‌دهد متفاوت است. طبق تاریخ کلیسای رسمی ماریا ماگدالن یک فاحشه توّاب است. در اینجا ولی، او یکی از حواریون یا رسولان مسیح است، کسی است که با مسیح وارد دیالوگی سرشار از معنویت می‌شود و مسیح برای او رازهایی را می‌گشاید. یعنی او هم ردیف دیگر حواریون مانند متی، مرقس، لوقا و یوحنا است. این انجیل نشان می‌دهد که گنوسیسم برخلاف‌ِ کلیسای رسمی تنها قلمرو مردان نبوده است. آنها بر این اعتقاد بودند که هم مردان و هم زنان با داشتن معرفت شهودی (گنوس) می‌توانند به خدا برسند(۳). انجیل ماریا یک دهن‌کجی بسیار تحقیرآمیز برای کلیسای رسمی بود.

کشفیات در نجع حمادی [مصر]
در سال ۱۹۴۵ در نجع حمادی عملن یک کتابخانه کشف شد. به همین علت به نوشته‌های نجع‌حمادی، کتابخانه‌ی نجع حمادی نیز گفته می‌شود. در حقیقت کشفیات نجع حمادی در مرتبه‌ی نخست تاریخ ساختگی و دروغین کلیسای رسمی را بر همگان آشکار کرد. این کتابخانه در واقع یک کتابخانه از منابع گنوسی است. بسیاری از این نوشته‌ها یا ناشناخته بودند یا تاریخ رسمی کلیسا از چنین نوشته‌هایی که در بعضی منابع دینی یا تاریخی آمده بودند به عنوان دروغ‌های دشمنان مسیحیت نام می‌برد. این نوشته‌ها عمدتن مربوط به سده‌ی ۴ میلادی است و اساسن از یونانی به یکی از گویش‌های زبان قبطی ترجمه شده‌اند. بسیاری از مورخان بر این نظرند که این متون در زمان آتاناسیوس از کتابخانه‌ها ربوده شدند تا قربانی کتاب‌سوزی رایج در آن دوره نشوند.
کتابخانه‌ی نجع حمادی نشان می‌دهد زمانی که شورای نیقیه تشکیل شد، نزدیک ۵۰ انجیل وجود داشته است. برای نمونه: «انجیل توماس»، «عبادت پالوس رسول»، «نامه‌ی یعقوب»، «انجیل حقیقت»، «رساله درباره‌ی رستاخیز»، «رساله‌ی سه‌گانه»، «انجیل یوحنا به شکل دیالوگ»، «انجیل فیلیپ»، «ذات نیروهای خدای صانع» یا «آرخون‌ها»، «درباره‌ی آغاز جهان»، «انجیل مصری- قبطی»، «نامه‌ی یوگنوستوس» و ...
کشفیات نجع حمادی نه تنها تاریخ ساختگی مسیحیت رسمی را بر ملا کرد بلکه اندیشه‌ی گنوسی را در ابعاد بسیار ژرفی برای ما روشن کرد.

قُمران (بحر المیت)
بین سال‌های ۱۹۴۷ تا ۱۹۵۶ در یازده غار در ساحل بحرالمیت بیش از ۹۰۰ نسخه خطی به زبان‌های عبری، آرامی و یونانی کشف شد. این کشفیات در حقیقت تیر‌ِ خلاص به تاریخ‌ِ ساختگی کلیسای مسیحیت بود. شگفت‌انگیز نیست که کلیسای کاتولیک سالیان سال از انتشار بخش‌های مهم این کشفیات پرهیز می‌کرد. واتیکان تا سال ۱۹۹۱ میلادی توانست جلوی انتشار بخش مهمی از این کشفیات را بگیرد. تازه پس از آن که افکار عمومی جهان علیه این اقدام واتیکان برخاست، این اسناد در اختیار کارشناسان قرار داده شد.
«این طومارها از مسیحیت اولیه‌ای سخن می‌گویند که در اواسط قرن اول میلادی در اطراف اورشلیم در حال شکل‌گیری بود. این مدارک نشان می‌دهند که پیروان مسیحیت اولیه در کنار اعتقاد به عیسی، در عمل به احکام سبت کوشا بودند و خود را ملزم به رعایت قانون تورات می‌دانستند. در این مدارک به عبادات متمایز و خاصی که سبب افتراق اصولی آنان از یهودیت شود، اشاره‌ای نشده است.» [۳]
در همین جمع‌بندی چند سطری از خانم هشترودی می‌توان پی برد که چگونه تاریخ، ذره ذره و با گام‌های کوچک برداشته می‌شود و گذشته چگونه آرام آرام وارد حال می‌شود. کلیسای امپراتوری، تاریخی از مسیحیت به ما ارایه می‌دهد که اثری از این تداوم تاریخی در آن نیست. «حقیقت‌» تاریخ کلیسا، یک حقیقت گزینشی است. ایده‌ها و اندیشه‌های انسان‌ها، خلق‌الساعه و از هیچ آفریده نمی‌شوند. اندیشه‌های دینی، اندیشه‌های غیردینی، شاخه‌های گوناگون صنعت و تکنیک و غیره درست به مانند دگرگونی‌های زمین، بیولوژی موجودات زنده، محصول یک فرآیند تاریخی بسیار طولانی از فرگشت (Evolution) است. فرآیندی که «حال»، بیان‌ِ اصلاح‌شده‌ای از «گذشته»‌ است. شاید یکی از نادرست‌ترین مفاهیم در علم جامعه‌شناسی، مفهوم «انقلاب» باشد. ما در تاریخ‌ِ انسانی و تاریخ به طور کلی، «انقلاب» به مثابه‌ی آغازی کاملن نوین نداریم، یعنی هیچ «ایده» یا «دین» یا «مناسبات اجتماعی» که قایم‌ به ذات باشد و گذشته را در خود حمل نکند، وجود ندارد.

پایان نوشتار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱

نظرات 3 + ارسال نظر
سیدعلیرضارئیسی یکشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 01:59 ب.ظ http://KASHKOOLRAEESI.MIHANBLOG.COM

سلام و عرض ادب دارم و احترام محضر مبارک شما فرهیخته و ادیب توانمند جناب آقای دکتر راثی پور
بسیار مطالب خوب و قابل تاملی بود خواندم و لذت بردم
رئیسی گرگانی

فرزانه چهارشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 10:35 ق.ظ http://www.fparsay.blogsky.com

سلام
حقیقتش فقط جمع بندی آخر متن را خواندم
با مفهوم فرگشت در مقابل انقلاب چه در تاریخ طبیعی و چه در تاریخ اندیشه موافقم و به نظرم عقلانی تر و منطقی تر است ضمن این که نظر فوکو دراین باره که تاریخ اصلاً در گذشته وجود ندارد و در زمان حال نوشته می شود را نمی شود نادیده گرفت. این ماییم که تاریخ را در زمان حال می نویسیم.

مسعود شادمهر چهارشنبه 11 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 02:10 ق.ظ http://www.paskuche.mihanblog.com

متن را با تامل خواندم و چیزهایی از آن آموختم. سپاس فراوان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد